#قطب_احساس_پارت_129

گلبرگ سرش را بلند کرد و در چشمهای بنیامین نگاه کرد.
ضربان قلبشان کنار هم ریتم زیبایی به وجود آورده بود.
بنیامین نمیتوانست چشم از خاکستری چشمهایش بگیرد، میتوانست اعتراف کند بیش از خیلی دوست دارد این دختر
را.
تو دلیل خنده هامی
تو که همش باهامی
چشمامو میبندم تو اوج لحظه هامی
این زندگی با تو هرروزش بهشت
وقتی تو باهامی همه دنیا رو عشق
گلبرگ دستش را کمی حرکت داد و روی شانهی بنیامین گذاشت.
انگار سوزاند دستش را داغی سینهی بنیامین.
گرمای سوزانی که از آتش قلبش نشات میگرفت.
چرخی زدند که موهای مواج دخترک به پرواز درآمد، نفسهای بنیامین به شماره افتاده بود.
با پایان یافتن آهنگ مجبور بود از آغوشش دل بکند، خم شد و بـ ــوسهای روی پیشانی گلبرگ کاشت که صدای
دستها بلند شد.
کمی ازش فاصله گرفت و دید گونههایش را که رنگ خون به خود گرفته بود.
روی کاناپه دونفر کنار هم نشستند، مگر میتوانست بگیرد نگاهش را از آن دختر؟نگاه دانلود رمان قطب احساس |

یقه شل شدهی لباسش و شانههای لختش قلب بیجنبهاش را به تپش میانداخت.
گلبرگ سرش را به سمت بنیامین چرخاند و نگاهش کرد.

romangram.com | @romangram_com