#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_92

در ویلا رو آروم باز کردیم ، صدای داد میومد، اول چشمم به آرین وآرمین خورد، که
داشتن سر چیدن سفره دعوا میکردن
الهه آروم گفت: -پت ومت ارغوان خندید
بابام وشوهر خالم وآقای تاجیک و برادرش داشتن سر میزا صندلی میذاشتن و لیوانا
رو تو سفره قرار میدادن.و نوشابه توش میریختن، یکم جلو اومدیم ، تو آشپزخونه
آرتام و ایمان سرشون کلاه های آشپز با پیشبند بسته بودن و سالاد خود میکردن،
اونم چه خورد کردنی ، ایمان هی سر آرتام غر میزد:
-عزیزممممممممممممم من گشنمه بدو دیگه، بچمون از گشنگی طلف شد) بعد
دستش ورو شکمش که پیشبندش و گذاشته بود زیر لباسشو برجسته شده بود، به
صورت نوسانی کشید( آرتام خنده ای کرد:صداش و کلفت کرد:
-آخ قربون تو وبچمون برم ، الان دیگه تموم عزیزم
این و که گفت نتونستم خودم وکنترل کنم پخ زدم زیر خنده ، ازصدای خنده من
همشون برگشتن طرف مون ، آرتام هول شد اومد ، پیشبند و از دور کمرش بازکنه ،
همزمان هم دویید طرف پله ها که نمیدونم پاش رو چی رفت و با کمر خورد رو
سرامیکا، دیگه از خنده نتونستم بایستم ، نشستم ودلم وگرفتم ، بقیه هم بهتر از
من نبودن ، ایمانم از روی اپن پرید پایین و با هول گفت: -سلام الناز رفت طرف
ایمان:
-حال بچت چطوره عالیه خانوم؟؟؟؟

ایمان با هول سعی میکرد پیشبندو از تو لباسش دریاره.
رفتم طرف آرتام دستش و گرفته بود به پله ها سعی میکرد بلند شه، نزدیکش شدم و
خودم ورو مبل کناریش انداختم .
-میگم آقا آرتام...
برگشت طرفم
-خیلی بهت میاد پیشبند و کلاه ، شبیه آشپز های درجه 8شدی . که دست و پا
چلفتین ، هم واسشون سفارش میاد هول میشن.
از جاش سریع بلند شد و کمرش و صاف کرد، قشنگ معلوم بود که کمرش بدجور
درد گرفته، از اخمی که بعد از بلند شدن رو پیشونیش افتاد ضایع بود.
-آخه میدونی من عادت ندارم وقتی دارم غذا درست میکنم، صدای نخراشیده بشنوم

romangram.com | @romangram_com