#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_76
-آیناز جون مامانت یک چیزی بگو داری من ومیترسونی.
سرم وآروم بلند کردم وبرگشتم طرفش وقتی قیافم ودید جاخورد.
-آیناز سرت....
سرم؟؟؟؟ مگه چی شده بود؟؟؟ دستم وبه سرم کشیدم جلوی صورتم گرفتم خونی
بود، اما واسه چی؟ من که به جایی نخوردم ، آها یادم اومد وقتی داشتم میچرخیدم
سرم به تیزی گوشه پنجره خورده بود.
بچه ها بهمون رسیدن ، الاهه گریه میکرد و قربون صدقم میرفت ، آرتام ماشینش و
روشن کرد و عقب تر رفت تا بتونم از ماشین پیاده شم ،الناز و مهسا زیر بغلام و
گرفتم و از ماشین پایین آوردنم ، آرین واسم از دفتر پیست آب قند آورد ، ولی نگاه
من یک جا بود سمت پسر خوشتیپی که با قیافه پکر 8متر دور تر از ما ایستاده بود
و همش دستش و توموهاش میبرد و باشدت میکشید، ایمان وقتی مطمئن شد حالم
خوبه رفت سمت آرتام ودستش وروشونه آرتام گذاشت و از ما دور شدن.
6روز از اون اتاق گذشت تو این مدت هنوز نتونسته بودم قوام وبه دست بیارم همش
به این فکر میکردم اگه دیرتر فرمون و چرخونده بودم الان اون مرده این دنیا نبود
ومنم قاتل ، باید تمام عمرم و گوشه زندان میپوسیدم. اگه آرتام دیرتر ترمز کرده بود
چی؟؟؟ من الان اینجا بودم؟؟؟
یک بار دیگه من ومدیون خودش کرد ، این دومین باری بود که نجاتم میداد. تو این
مدت آرتام و ندیدم به جاش ایمان ازم خبر میگرفت ، یک جورایی ازش خوشم میومد
همیشه حواسش بهم بود میشد مثل برادر یا یک دوست روش حساب کرد من ویاد
آریو پسرخالم که نیوزلند درس میخوند مینداخت.
امروز میخواستم برم کنار دریا 8روزم الکی صرف شد و من همش تو اتاقم بودم ، آها
راستی دیشب که رفتم رو بالکن آرتام و دیدم که کنار دیاست ، روی شن ها نشسته
بود ، پاهاش ودراز کرده بود و دستاش و رو زمین و تکیه گاه بدنش قرار داده بود وبه
دریا خیره شده بود ، نمیدونستم واسه چی انقدر کلافه ، کاش به خاطر من باشه ،
هنوزم برام جالبه چجوری باهام آشنا در اومدیم ، اول که فهمیدم رئیس شرکت فرناز
، بعدم که پسر دوست خانوادگیمون در اومد ، چجوری؟؟؟ اصلا کی فکرش و میکرد
پسری که من از روی لجبازی ماشینش و داغون کردم ، بعد تو خیابون ضایعش کردم ،
romangram.com | @romangram_com