#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_71
بهت بود با ترس داشت نگامون میکرد .
شروع کردیم قلقلک دادنش من دستاش وگرفتم آرتینا قلقلک میداد انقدر وول خورد
و خندید ، خودمونم خسته شدیم و کنارش رو شن ها افتادیم.
نگام به پسره افتاد که به الناز نگاه میکرد ، وقتی دید دارم نگاش میکنم سرش و
چرخوند طرف بچه هایی که مشغول بازی بودن .
لبخندی زدم ، من که به عشق به یک نگاه اعتقاد ندارم. دارم؟
--------------- رینگ مای بل رینگ مای بل
............
از صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ، سریع برداشتم تا الناز که پیشم خواب بود بیدار
نشه.
-بله
-سلااااااااااااااااااام آیناز خانوم یاد فقیر فقرا نکنی، نگی یک دوستیم داشتی که احیانا
خیلی دوسش داشتی..
همینطور داشت حرف میزد ومن از پله ها پایین میرفتم، -یک استراحت به فک
نازنینت بده میترسم ساییده شه
-من وباش زنگ زدم حال کی رو بپرسم
-باشه حالا قهر نکن ، من خوبمممممممممممممممم تو خوبی عشقم؟
به محوطه رسیدم شال مشکی با پانچو آبی تیره پوشیده بودم و شلوار پارچه ای
مشکی .
-خوبم اونجا چه خبره ؟ تونستی واسه خودت کسی رو پیدا کنی؟ وایییییی آیناز
باورت نمیشه اینجا کی رو دیدم.
با کنجکاوی که همیشه تو وجودم بود داد زدم:
-کیییییییییییییییییییییییییییییی؟
-اووووووووووووووو گوشم پاره شه تو میخوای پولش و بدی درستش کنم؟
-اه بنال دیگه بابا
-آرتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
ها؟ کی ؟ چرا داره شر میگه ؟ دختره خل فکر کرده همه مثل خودشن زود باور ، من
وسرکار میذاری ؟ ، از مادر زاییده نشده ، حالیت میکنم خندیدم : - واقعااااااااااا؟
romangram.com | @romangram_com