#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_46
بالا که به زبون ما یعنی خفه خون.
-خیلی وقت بود ندیده بودمتون سرکار خانوم ، ذکر و خیرتون همیشه تو خونه
هست) ذکرو خیرو همچین گفت که انگار تو خونشون فحشم میدن والا( منم به
لحن خودش لبخندی زدم و گفتم:
-خانوم تاجیک لطف دارن ، و البته از همچین مادری دختری مثل آرتینا جون بعید
نیست .
بعد صدام و آروم کردم:
از همچین مادری همچین پسری بعیده
بعد سرفه ای کردم یک قدم برداشتم: به هر حال سلام من وبهشون برسونید -
حتماااااااااا، سلام من وهم به افسانه خانوم زیبا برسونید بعد مثل من صداش و آروم
کرد:
-از همچین مادر زیبایی همچین دختری بعیده
پسرهههههههههههههههههههههههههههه یالغوززززززززززززززززززز شیطونه میگه
بزنم شتکش کنممممممممممم عوضی من زشتم؟؟؟؟؟
خود هرکولت چیی؟؟؟ فقط هیکل گنده کرده عقلش اندازه موسی کو تقی کودن هم
نیست .
انقدر حرصم در اومده بودم ولی حرصم و سر قدم های بلندی که برمیداشتم خالی
کردم
به ماشین رسیدم در و باز کردم سوار شدم ، هستی و یاسی هم سوار شدن و با
نگرانی منو نگاه میکردن میدونستن اگه عصبانی بشم ترو خشک باهم میسوزن فقط
کافی بود یک کلمه حرف بزنن تا منفجر شم ، نفس های عمیقی که میکشیدم نشون
دهنده اوج عصبانیتم بود یک دفعه داد زدم:
-پس این دختره احمق کجا...
هنوز حرفم تموم نشده بود که تران پرید تو ماشین
-وایییییی بچه ها آرتام و دیدین اومده بود ، انقدر خوشتیپ کرده بود من و ندید رفت
سر میز ما نشست....
تران یک ریز حرف میزد و اصلا متوجه چشم وابرو هایی که یاسی و هستی واسش
میومدن نبود.
romangram.com | @romangram_com