#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_45

-احمق دردم گرفت
-حال کردم مگه دختر عموت بتونه حالتو بگیره، چیزی که عوض داره گله نداره جواب
اون همه ویشگونی که امروز
گرفتی
پشت چشمی نازک کردم به طرف در رفتم سرم پایین بودو تو کیفم دنبال سوییچم
میگشتم .یک دفعه در اوتوماتیک باز شد ویک جفت کفش شیک مردونه جلوم
ظاهر شدم سرم واز پایین به سمت بالا آوردم:
خوب شلوار راسته کتون سرمه ای روشن ، ساعت مارک کاسیو ، بند استیل صفحه
درشت 8موتوره و صفحه مشکی ، پیرهن جذب آبی روشن که سر آستیناش دکمه
میخورد و روی بازوش بسته میشد . و بازوهای ورزشکاریش و خوب به رخ میکشید ،
چشمم به گردنش افتاد ، گردنبند پلاتین ونیکاد ، که روی پوستش خیلی قشنگ بود
، لبای پر ته ریش و بینی خوش فرم ومردونه ، هم چشم به چشاش افتاد دهنم اندازه
چشام باز شد و یک قدم عقب رفتم اون حواسش به من نبود داشت با پسری که
کنارش ایستاده بود بحث میکرد . هم برگشت تا راه بیفته چشش که به من افتاد
چشاش اندازه توپ تنیس شد همزمان باهم گفتیم:
-بازم تووووووووووووو؟؟؟؟
سریع خودش و جمع و جور کرد ، سرفه ای مصلحتی کرد و قیافه ی خونسردی و
گرفت منم سریع خودم و جمع و جور کردم و اول دهنم و که اندازه غار علی صدر باز
شده بود بستم و مغرور تو چشاش زل زدم پسره کناریش دستش و رو شونه آرتام
گذاشت:
-داداش چرا واستادی ؟

بعد به من نگاه کرد یک ابروش و داد بالا و از بالا تا پایین و من و بدون اینکه چیزی از
چشاش بیفته برانداز کرد بعد همون نگاهش و به یاسی و هستی انداخت
-خانوماااااااااااااااا میشه بپرسم چرا راه و سد کردید ؟ مدل جدیده شوهر پیدا کردنه ؟
یاسی مثل همیشه که رو این حرفا حساس بود، به پسره نگاه همراه با تحقیر انداخت
و با انگشت بهش اشاره کرد:
-مدل جدیده پیشنهاد دادنه؟
پسره وارفت ولی خودش و نباخت هم دهن باز کرد حرفی بزنه آرتام دستش و آورد

romangram.com | @romangram_com