#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_140
جیغ لاستیکا.
لبخندی با انرژی از اینکه خوب حالش و گرفتم زدم وبه سمت آسانسور رفتم.
--------------------------------------------
-وای یاسی سرم و خوردی ، گفتم اگه یاد داشتم میرسونم دیگه ، انقد نق نزن دیگه
دختر
-اه ، چرا نمیفهمی آیناز هیچی نخوندم ، هیچی تعطیل ، تعطیلم.
پوفی کشیدم و پام و تند تر کردم ، اگه به این یاسی بود تا وقتی استاد میومد یک ریز
حرف میزد .
همینطور که پا تند کرده بودم سرم و برگردوندم ببینم یاسی کجا غیبش زد که راست
رفتم تو شکم یکی ، انقدر محکم خوردم و طرف سفت بود که داشتم از عقب پرت
میشدم که دستی شونم و گرفت وبه سمت خودش کشید .
همه این حرکتا فقط چند ثانیه طول کشید ، خیلی ترسیده بودم ، اگه پرت میشدم
عقب از پله ها مطمئنا میفتادم و قطعا میمردم.
سرم وآوردم بالا تا از ناجیم تشکر کنم که با لبخند رایان مواجه شدم .
-خوبین آیناز خانوم؟
جاااااااانم؟؟ از کی واسه ایشون از رادش به آیناز خانوم در اومدم لابد فردا پس فردا
هم میگه آیناز بعدشم که آییییییی جون
از فکر خودم یک تو سری به خودم زدم و راست ایستادم.
-بله ممنون خوبم
یک نگاه به دستش که هنوز روی شونم بود کردم ویک نگاه معذب به خودش، سریع
کنار کشید ودستش و برداشت .
-اااا چیزه میخواستم اگه امکانش هست امروز واسه تحقیق بریم ، یک جایی.
یک ابروم رفت بالا: -چه جایی؟
لبخند نمکی زد که هر کی جای من بود قطعا میپرید بوسش میکرد .
-یک پارک هست بالای کوه تازه ساختن اسمش خورشیده میاین بریم اونجا؟
یکم فکر کردم ، یادم اومد که 6باری موقع ساخت رفته بودیم مال شهرداری بود ولی
پروژه رو داده بودن به شرکت خصوصی که مدیر پروژش بابام بود . یکم سبک
سنگین کردم بجز شباش که خیلی وحشت ناک بود و صدای گرگ از بین درختا
romangram.com | @romangram_com