#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_61


ستاره که با تقلا سعی داشت از دست کامران فرار کند وقتی متوجه نگاه پسرجوان شد ، دست از تقلا برداشت و متقابلاً به او خیره شد.

شهاب که متوجه نگاه آنها شده بود جری تر شد و دوباره به سهیل حمله کرد. در حالی که با عصبانیت فریاد می زد ضرباتی به او وارد می کرد.

- آشغال خائن ! ما تو رو رفیق خودمون می دونستیم. ما تو بچه گدارو همه جا با خودمون می بردیم اونوقت تو ما رو به این دختره فروختی می کشمت می کشمت !

بالاخره وقتی به نفس نفس زدن افتاد دست از زدن او برداشت . به سمت ستاره رفت ودر حالی که او را بدنبال خود می کشید رو به بقیه گفت : بیارین این تنه لش عوضی روتا تکلیفشو معلوم کنم

وارد ویلا شدند و هردو نفر را روی زمین انداختند. ستاره نگاهی به پسرجوان انداخت. بادیدن صورت خونین او در نور توانست به شدت آسیب دیدگی او پی ببرد . باترس نگاهی به شهاب انداخت که آثار خشم کاملاً درصورتش از بین رفته بود و برق شرارت درچشمانش می درخشید.

شهاب روی مبلی نشست و با خونسردی آشکاری گفت : دیگه بازی بسه فکرکنم هممون از این موش و گربه بازی خسته شدیم حالامیگم نقشه جدید چیه !

به ستاره نزدیک شد و در حالیکه یقه او رامی گرفت گفت : این کوچولو امشب مال هممون میشه

سهیل با شنیدن این حرف در حالی که سعی می کرد از جای خود بلند شود فریاد کشید : دستتو بکش بی شرف! اگه دستت بهش بخوره ...

شهاب که دوباره آثار خشم درصورتش هویدا می شد درحالی که دندانهایش را روی هم فشار میداد حرف او را قطع کرد و با فریاد گفت : اگه دستم بهش بخوره می خوای چیکارکنی هـان؟

به سمتش رفت یقه او را گرفت و ادامه داد : تو دیگه نمی خواد واسه من دم از شرافت و غیرت بزنی هر کی تو رو نشناسه من یکی خوب می شناسمت. من آوردمت تو این باغ چون فکر میکردم مردی جنم داری مثل مایی ولی اشتباه می کردم تو این دو روزم دارم چوب اشتباهمو می خورم وقتی کارم با این دختره تموم بشه میام سراغت بلایی سرت میارم که دل این دختره به حالت بسوزه

سهیل در چشمهای سبز رنگش خیره شد و با پوزخندگفت : شاید من شرافتو غیرت نداشته باشم ولی مثل تو نیستم که درظاهرادعای مردونگی کنم ولی در باطن هیچی نباشم جزیه ترسو که زورمو به یه دختر نشون میدم.


romangram.com | @romangram_com