#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_133
با شنیدن این جمله دقیق تربه اونگاه کرد. رفتارش امروزبا همیشه فرق داشت. آرامش و خونسردی که همیشه در رفتارش مشهود بود به چشم نمیخوردوکلافه به نظر میرسید ومدام دستش را میان موهایش می برد. حتی چهره اش هم متفاوت بود و برق خاصی درچشمانش میدرخشید. بالاخره ازتجزیه وتحلیل اودست برداشت و گفت : هرجور راحتید بگید من گوش میکنم
سهیل به او چشم دوخت و گفت : من زیاد اهل سخنرانی نیستم. نمی دونم چه جوری باید حرفامو بهت بگم یا از کجا باید شروع کنم. فکرمیکنم تواین مدت یه شناخت نسبی از من پیدا کرده باشی.
من شاید خیلی آدم پاک و منزهی نباشم اما آدم روراستی ام. منم اولین باری که تو باغ دیدمت وسوسه شدم و هزارتا فکرناجور اومد تو سرم ولی وقتی چشمای معصومتودیدم ازخودم خجالت کشیدم . همه سعیمو کردم که سالم بمونی که البته چندان موفق نبودم. تواین مدت هربار که به پرتگاه رسیدم تو ناخواسته نجاتم دادی. درسته بهت مدیونم ولی اگه الان دارم این حرفارو بهت میزنم بخاطردینم نیست بخاطر اینه که تو برام با بقیه فرق می کنی . یه دخترخاص که هروقت میبینمش توجهم جلب میشه . هروقت میام دانشگاه ناخودآگاه دنبالش همه جا سرک می کشم . من مثل پسرای دورو برت خونه وماشین آنچنانی ندارم ، خانواده ای هم ندارم که پشتم باشه فقط خودمم و خودم راست و حسینی همینی ام که میبینی ولی همیشه پای حرفی که میزنم میمونم. فقط ازت یه کلمه جواب میخوام حاضری باهام باشی؟
منتظربه ستاره نگاه کرد .
ستاره در حال کلنجار رفتن با خودش بود. اگر هر کس دیگری این حرفها را اینطور بی مقدمه به او زده بودحتماً عصبانی میشد. ولی درمورد او ....
درحالی که به شدت از دست خودش عصبانی بود و بدون فکر گفت : شما ازچیزایی که نداری خیلی حرف زدی ولی از چیزی که داری هیچی نگفتی
سهیل باتعجب گفتم : چیزی که دارم ؟!
- بله چیزی که داری ! اعتماد به نفس بالا !
سهیل که تازه متوجه نیش کلام اوشده بود نفسش رابیرون داد و با لبخندگفت : آره اتفاقاً همه بهم میگن اعتمادبه نفسم بالاست چون همیشه دنبال بهترینام
ستاره که از لحن حق به جانب او عصبی شده بود با جدیت گفت : تواصلاً خودت میفهمی چی میگی؟ تو ...
سهیل میان حرفش آمدو گفت : آره میدونم کارمشکلیه ونمیتونی به من اعتماد کنی ولی من فقط میخوام بیشتربا هم آشنا بشیم تاتوبتونی بهم اعتمادکنی
romangram.com | @romangram_com