#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_119
هنوز دنبال راهی برای نجات بودکه صدای شریفی را از پشت سرش شنید:
- ستاره خانم !
ستاره به سمت او برگشت واو سریع سلام کرد. ستاره جوابش راداد و او ادامه داد : فکر نمی کردم اینجا ببینمتون
- گفتم بیام یه آب وهوایی عوض کنم
- بعد از اون روز هر چی دنبالتون گشتم ندیدمتون
- حتماً بخاطر کم سعادتی بنده بوده
شریفی در حالی که لبخند میزد با کنایه گفت : شایدم بخاطر استعدادتون تو قایم شدن وفرار
ستاره که کلافه شده بودونمی خواست جلوی بچه های دانشگاه با اوجروبحث کند به دنبال راه گریزی به دور وبرش نگاه کرد. مریم هنوز در حال صحبت با تلفنش بود ونازنین وحامد فارغ از حال او در حال حرف زدن بودند. سرش را چرخاند ودریک لحظه نگاهش با نگاه سهیل که کمی دورتر از او به همراه چند پسر دیگرایستاده بود تلاقی کرد.
شریفی در حالی که با سماجت به او نگاه میکرد گفت : شما هنوز جواب درخواست اون روز منو ندادین
ستاره که می خواست از نگاه کردن به او طفره برود دوباره به سهیل نگاه کرد. اینبار اورادیدکه به پسری که بغل دستش ایستاده بود چیزی گفت. پسربلافاصله به سمت آن ها آمد . ستاره درحال نگاه کردن به او بودکه درست در مقابل آن ها پایش به سنگی گیر کرد و به شدت زمین خورد و فریادش به هوا بلند شد. شریفی که هول شده بود ازستاره غافل شد و به سمت پسرجوان رفت تا به اوکمک کند عده ای نیز به سمت آن ها آمدند ودورشان جمع شدند.
ستاره هاج و واج به این صحنه نگاه می کردکه کسی کنارگوشش گفت : زودباش خودتو گم و گور کن که اگه این پسره بفهمه رکب خورده دوباره میاد سراغت
romangram.com | @romangram_com