#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_111
مریم با خوشحالی گفت : آره دیگه پس دو ساعته چی دارم میگم
آخر وقت بود. تقریباً همه رفته بودند و به جز آن ها کسی در دستشویی نبود. ستاره از دستشویی خارج شد و به سمت شیر آب رفت و در حالی که دست هایش را می شست گفت : نازی نبودی ببینی این مارمولک چه دمی درآورده بود همچین رفت صندلی جلو نشست که انگار صد ساله پسره رو می شناسه
مریم اخم ظریفی کردوگفت : نه بابا دیگه اینطورام نبود
نازنین مقداری پودر به صورتش مالید و در آینه نگاه کرد ، در همان حال گفت : راستی ستاره از این شریفی چه خبر ؟ پیداش نیست
- پیداش نیست ؟! کجای کاری پدرمنو درآورده هرجا میرم جلوم سبز میشه همش از دستش درمیرم
مریم این پا وآن پا کرد و گفت : آخرش که چی ؟ می خوای باهاش چی کار کنی ؟
- نمی دونم به خدا ، بدون در نظرگرفتن اون حرفش پسر خوبیه ولی دست خودم نیست هیچ حسی بهش ندارم هر وقت می بینمش می خوام فرار کنم
- خب چرا همینارو بهش نمیگی تو که خیلی رکی بهش جواب رد بده
- دوست ندارم دوباره باهاش حرف بزنم میترسم دوباره یه چیزی بگه اعصابموخردکنه
نازنین با خنده گفت : خاک تو سر بی لیاقتت ! تو این دوره زمونه شوهر کجابوده همینو بچسب که همینم از دستت میره
ستاره که کلافه شده بود رو به نازنین گفت : تموم نشداین کارت؟ مردیم از بوی گند. بابا بسه دیگه اون پودر رفت تو حلقت مگه کجا میخوای بری اینقدر به خودت میرسی؟
romangram.com | @romangram_com