#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_103


سهیل با عصبانیت گفت : خب که چی ؟ من دیگه پامو تو اون دانشگاه نمی ذارم

- یعنی چی ؟از اون روز که اومدی دانشگاه قاطی کردی به منم نمی گی چی شده حالا هم که میگی دیگه نمی خوای بیای دانشگاه اصلاًتو معلوم هست چته ؟

- هیچی فقط می خوام ترک تحصیل کنم

- غلط کردی همین فردا باید بری دانشگاه

سهیل گوشی را در دستش جا به جاکرد و گفت : خیلی خب حالابذار ببینم تا فردا مرده ام یا زنده بعد یه خاکی تو سرم میریزم

و بدون خداحافظی مکالمه را قطع کرد.

فکر رئیس و دانشگاه تمام ذهنش را اشغال کرده بود . یعنی با او چه کار داشتند ؟

دست آخر هم نتوانست بماند و آنجا را ترک کرد.

بعد از ورود به دانشگاه بدون معطلی مستقیم به دفتر رئیس رفت.

با تعارف فرجی روی صندلی نشست و با بی تفاوتی به او نگاه کرد.

فرجی عینکش رابرداشت و گفت : ببین سرمد بدون حاشیه می خوام برم سر اصل مطلب. من بخاطر خواهش یه نفر تصمیم گرفتم یه فرصت دیگه بهت بدم تا درستو ادامه بدی


romangram.com | @romangram_com