#قفل_پارت_61
برای اینکه یه وقت شیرین نبینتم از در پشتی داخل رفتم و اولین کاری که کردم لباسهای خیسم رو بیرون آوردم و یه دست لباس خشک پوشیدم.
پتو رو از کنار اتاق برداشتم و دور خودم پیچیدم و گوشهی اتاق کز کردم. دندونهام از سرما به هم میخورد و هنوز همهی وجودم میلرزید. چشمهام رو روی هم گذاشتم، همیشه سرمایی بودم؛ حتی وقتی تو تابستون حموم میرفتم هم با آب گرم دوش میگرفتم، وقتهایی هم که سرما میخوردم تا چند هفته درگیر بودم و به سختی خوب میشدم. حالا با این وضعیت میدونستم که سرما خوردگی بدی در انتظارمه.
نمی دونم چقدر لرزیدم تا اینکه چشمهام گرم شد و به خواب رفتم.
با حس گرمایی شدید، چشمهام رو باز کردم. دستم رو لای موهای لـ ـختـِ عرق کردهام کشیدم و پتو رو با پام از روی خودم کنار زدم. به شدت تنم داغ بود و گرما رو حس میکردم، تونیکی که تنم بود رو بیرون اوردم تا شاید کمی حالم بهتر بشه؛ اما بیفائده بود و من حس میکردم توی آتیشم.
بیرمق بلند شدم و پنجره رو باز کردم. هوای خنک که به صورتم برخورد کرد تنم به لرزه افتاد؛ اما حالم رو بهتر کرد همونجا کنار پنجره نشستم. سرم رو به دیوار تکیه دادم، باد خنک پاییزی به پوست داغ و عرق کردهم برخورد میکرد و باعث میشد هی بلرزم. اما از گرمایی که داشت من رو ذوب میکرد بهتر بود.
دستی به بینیم کشیدم که گرفته بود و به خوبی نمیتونستم نفس بکشم. لبهای خشک شدهام رو باز کردم تا کمی هوا وارد ریههام بکنم و در همون حال خودم رو به سمت بالشت کنار دیوار کشیدم و برداشتمش و روی زمین جایی که باد بهم برخورد کنه گذاشتم و خوابیدم.
آروم زمزمه کردم: مامان
آب دهنم رو به سختی قورت دادم، از درد گلوم چهرهام جمع شد؛ اما دوباره با صدای ضعیفی مادرم رو صدا کردم. چقدر دلم میخواست الان کنارم بود و بهم سوپ خوشمزهاش رو میداد تا درد گلوم کمی کم بشه و تنم از حرارت سوپ گرم.
ناخوداگاه قطره اشکی از گوشهی چشمهای بستهام روی گونهام افتاد و لای موهای عرق کردهام گم شد. بیشتر توی خودم جمع شدم و پاهام رو توی شکمم جمع کردم. دیگه کسی نبود تا وقتی سرما میخورم تا صبح کنارم بشینه و دستهام رو توی دستش بگیره و با انگشتهاش نوازشم کنه.
صدای هق هق خفهام توی صدای فریاد کسی که گفت "هنوز خوابیدی؟" گم شد.
پشت پلکهام، چهرهی دوست داشتنی مادرم جون گرفت که آروم با سر انگشتهاش صورتم رو لمس میکرد.
با صدای گرفته و پر از بغضی نالیدم: مامان
موهای چسبیده به پیشونیم رو کنار زد و دست سردش رو روی پیشونی داغم گذاشت که باعث شد بلرزم.
- طراوت؟
دستش رو تا روی گردنم کشید و آروم پشت گردنم رو نوازش کرد.
- طراوت خوبی؟ چشمهات رو باز کن.
چهرهی مادرم محو شد، صدای بهم مردونهای گفت: طراوت؟
کمی خودم رو تکون دادم و سعی کردم پلکهای سنگینم رو از هم باز کنم. با دیدن کسی که کنارم نشسته بود اخم کردم و چند ثانیه خیره نگاهش کردم. به سمتم خم شده بود و هنوز داشت پشت گردنم رو لمس میکرد.
سرم رو عقب کشیدم که دستش از روی گردنم سر خورد و روی زمین افتاد. چشمهای خستهام رو بستم که اتفاقات دیشب به یادم اومد. چشمهام رو که باز کردم، دوباره دستش رو بلند کرده بود و به سمت صورت من میآورد.
با صدای خفه و غریبی گفتم: اینجا چیکار میکنی؟
romangram.com | @romangram_com