#قفل_پارت_48
دستهاش رو دور گردنم پیچید و خودش رو آویزون من کرد. سعی کردم تعادلم رو روی پله حفظ کنم، یکی از دستهام رو دور کمرش پیچیدم و با دست دیگهام نردبون رو محکم گرفتم.
اولین پله رو پایین اومدیم و من نفس راحتی کشیدم؛ چون سام بغلم بود دقیق جلوی پام رو نمیدیدم؛ برای همین پای راستم رو بدون اینکه بدونم پله بعدی کجاست، گذاشتم. پای چپم رو بلند کردم که روی پله بذارم اما زیر پای راستم خالی شد! جیغی کشیدم و بیاراده دستم رو از نردبون جدا کردم که باعث شد با سرعت به زمین برخورد کنم.
- آخ!
صدای جیغ سام توی گوشم بود و سرم به شدت میسوخت. چند لحظه گذشت تا به خودم بیام و چشمهام رو که به خاطر برخوردم به زمین به اشک نشسته بود باز کنم.
با صدای که توش ترس موج میزد گفتم: سام؟
سرم رو کمی بالا آوردم و با دیدن سام که همچنان توی بغلم و بهم چسبیده بود و با چشمهای درشتش نگاهم میکرد نفس راحتی کشیدم.
- خوبی عزیزم؟
من از پشت روی زمین و سام توی بغلم افتاده بود و انگار اصلا با زمین برخورد نکرده بود.
سرش رو تکون داد و گفت: تو خوبی؟
یاد درد شدید سرم افتادم؛ ولی زیر لب خدا رو به خاطر سالم بودن سام شکر کردم.
سام آروم از روم بلند شد و کنارم نشست. با دستهای کوچولوش بازوم رو گرفت و با زورِ کمش کمکم کرد تا بشینم.
نگاهی به سر تا پاش کردم و گفتم: جاییت درد نمیکنه؟ ببینمت.
و همه جای بدنش رو چک کردم تا یه وقت به جایی برخورد نکرده باشه.
- نه، خوبم.
- مطمئنی؟ سرت درد نمیکنه؟
دستی به سرش کشید و گفت: نه، زهرا خانم.
دستم رو به پشت سرم کشیدم و جایی که میسوخت رو لمس کردم. سر انگشتهام خونی شده بود.
سام با ترس گفت: وای! خونه!
نگاهی به چشمهای ترسیدهاش کردم و لبخند اطمینان بخشی بهش زدم.
- یه خراش کوچیکه!
romangram.com | @romangram_com