#قفل_پارت_46

لبخند زیبایی زد و گفت: باشه.

و از آشپزخونه بیرون رفت.

ناهار که آماده شد، به حیاط رفتم تا ببینم سام داره چی‌کار می‌کنه؛ ولی هر چقدر حیاط رو که بی‌شباهت به باغ نبود گشتم، سام رو پیدا نکردم!

ترسی توی دلم افتاد و با صدای بلندی گفتم: سام؟ سام کجایی؟

توی حیاط می‌گشتم و سام رو صدا می‌زدم.

- زهرا خانم، اینجام.

نگاهی به دور و برم کردم ولی چیزی ندیدم. اما صدا از نزدیک می‌اومد!

- سام کجایی؟

- این بالا.

سرم رو بالا گرفتم و با دیدن سام روی شاخه‌های درخت اخمی کردم.

- اون جا چی‌کار می‌کنی؟

به درختی که نمی‌دونستم چیه و فکر کنم دو یا سه متری ارتفاع داشت، نگاه کردم.

- توپم افتاده این جا.

آخه یه بچه چطور می‌تونه توپش رو این قدر بالا شوت کنه؟!

- خیلی خب! بیا پایین، می‌افتی.

کمی خودش رو روی شاخه جابه‌جا کرد و گفت: نمی‌تونم!

اخم کم‌رنگی بین ابرهام افتاد و گفتم: چرا؟

- می‌ترسم!

وای خدا! حالا چی‌کار کنم؟

- حالا من چطوری بیارمت پایین؟


romangram.com | @romangram_com