#غم_نبودنت_پارت_95
یه خنده پر از شادی رو لبهام نشست.
فراز_اذیتت که نکرد؟
_سلام عزیزم.
فراز_ا..اینجوریاست..چطوری عشقم..
رومو اروم برگردوندم و زیر لبی گفتم_زهر مار..
و بعد بلند گفتم_ببخشید که خبرت نکردم.
فراز_خبرت بیاد..دارم برات دختره چشم سفید.
_دلت میاد؟
فراز_قلومم میاد.حالتو گرفته نه؟افسون بهم گفت..
یهو قاطی کردم الان باید چکار کنم بلند گفتم_ای دختره خبر چین کی گفت؟
فراز_هی..قاطی نکنی سوتی بدی.؟
یه سرفه کردم و یه نگاه به امیر علی کردم که نگاهش با اخم به سینی خالی چاییا بود ولی معلوم بود همه حواسش به منه..
_نه عزیزم..
فراز_جات خالی حسابی داریم با توکا بهت میخندیم..
نکبتا نشستن منو مسخره میکنن.
_فراز جان..دارم برات..
فراز_اره اتفاقا اینجوری طبیعی تره..می خوای دوتا فحشم بده..فقط خواهر و مادری نباشه خواهشا..
از خنده داشتم روده بر میشدم.
فراز_خب دیگه واسه جلسه اول همین قدر بسه..بعد خودم حسابی حالشو جا میارم.خداحافظ..
_خداحافظ عزیزم.
و قطع کردم..
همه ساکت داشتن منو نگاه میکردن..وا.مگه سینماست.خداییش یکم خجالت کشیدم.
مانا_خیلی دوسش داری؟
به تو چه؟نکنه می خواد با این حرفا چیزی رو به امیر علی بفهمونه..که چی؟فراز عمومه..اندازه جونم دوسش دارم.
_باورت نمیشه چقدر..
امیر علی لیوانه چاییشو کوبید روی زمین و بلند شد قبل از رفتنش گفت_ببخشید من سرم درد میکنه و رفت داخل..
وصیت کردم که هر کی تو مراسم ختمم گفت_خدا بیامرزدش راحت شد..
با لبه سینی حلوا بکوبن تو ملاجش تا اونم راحت شه بیاد پیش خودم..
romangram.com | @romangram_com