#غم_نبودنت_پارت_71
روزای سخت باید بگذرن و میگذرن..ولی خیلی کند و اهسته..زجرت میدن تا تموم بشن.دلت از سینه میکنه تا ثانیه های ساعت یه دور کامل بچرخن.
روزای بدون طاها خیلی سخت میگذره..نفس گیره.روزاییه پر از بغض و اشک.پر درد..هیچ وقت فکر نمیکردم واسه نبود طاها انقد داغون بشم..
طاهای احساساتی من..الان کجایی؟زیر یه مشت خاک و تو یه متر جا؟یا تو اسمونا پیش خدا و کنار فرشته ها؟
طاها انقد مهربون و دلپاک بود که مطمئنم الان واسه خودش جای قشنگی وسط بهشت خدا داره.
دلم خیلی براش تنگ شده..دوست داشتم بود و واسم حرف میزد.هرچی میخواست میگفت فقط حرف میزد.کاشکی از ارزوهاش میگفت از اینکه ارشدش که تموم شد میخواد دکتراشو بگیره و استاد دانشگاه بشه.دوست داشت شعرایی و که گفته بود و تمومشون کنه و چاپشون کنه..حیف.حیف که عمرش قد نداد واسه رسیدن به ارزوهاش.
همه میخوان یه جورایی منو اروم کنن.حال و هوامو عوض کنن.فکر میکنن طاها عشق من بود..نمیدونن محل ارامشم بود جایی بود که اگه از همه دنیا هم بریده بودم اگه دلم تنگ میشد واسه امیر علی و حضورش فقط پیش طاها بود که اروم میشدم.
الانم وقتی میخوام اروم بشم..وقتی طاقتم تموم میشه میرم و بست میشینم تو اتاقش کسی هم حق نداره بگه چرا اومدی اینجا..اتاق نامزد خودمه..طاهای 25 سالم..
میرم و میشینم رو تختش و چشمامو میبندم و تصویر چشمای براق و صورت زیباشو تو ذهنم تصور میکنم ولی نمیدونم چرا همش نگاه اخرش چشمای بی فروغش رنگ پریده و بدنه مچاله شدش یادم میاد..همینم دیوونم میکنه.
بقیه فکر مبکنن افسردگی گرفتم فکر میکنن تارک دنیا شدم ولی من فقط میخوام سکوت کنم و حرف نزنم.دوست دارم خیره بشم به پشت پنجره اتاقم همون جایی که طاها گفت میامو تماشات میکنم..
از زندگی بریدم.هیچ انگیزه ای واسه ادامش ندارم.الان دیگه نه امیر علی هست نه طاها.
هنوزم واسه نبود طاها بیشتر عذاب میکشم.حداقلش اینکه مطمئنم که امیر علی واسه خودش داره با تن و بدن سالم درسش و میخونه و حالش خوبه ولی طاها چی..الان کجاست چی ازش مونده؟فقط چند تیکه استخوون..
سالها هم بگذره طاها هیچ وقت فراموش نمیشه..
دستمو گذاشتم رو زنگ و بعد از چند لحظه در باز شد.
توکا بود.با لبخند کمرنگی رو لبش.
توکا_اومدی؟
خیلی سخت بود بغضمو مخفی کنم.
_دلم گرفته..گفتم شاید تو اتاقش اروم شم.
از جلوی در کنار میره و من میرم تو.طوبی خانم نشسته و در حالیکه چادر نمازش سرشه در حال خوندنه قرانه..به جرات میتونم بگم که هیچ کس به اندازه این زن عذاب نکشید و داغون نشد.تقریبا هیچی ازش باقی نمونده.
اروم از پله ها بالا میرم و بی صدا وارد اتاق طاها میشم.طاهایی که دیگه نیست ولی اتاقش هست.کتاباش هست یادش هست ..بوش هنوزم احساس میشه.
هنوزم عکس من رو در اتاقشه..یاد اون شب بغض میندازه به گلوم.
پنجره اتاقش و باز میکنم.روبروم یه خیابون بلند و طولانیو خلوته..پر از درختای بلند و سر به فلک کشیده.یه جای دنج و اروم.یه نمای عالی و عاشقانه.یه بار با طاها تا اخر این خیابونو رفتیم.با طاها روزای خوبی و گذروندم و همین بیشتر فراموش کردنو برام سخت میکنه.
صدای در اتاق میاد و حضور خواهر طاها..
توکا_داری خودت و خیلی اذیت میکنی..
جوابی واسش ندارم.
توکا_میدونی اینجوری طاها هم عذاب میکشه..
چشمام خیس میشن از اشک..
romangram.com | @romangram_com