#غم_نبودنت_پارت_172
هر سه تامون با همدیگه اومدیم پایین.
جمعیت به نسبت یه ساعت پیش خیلی بیشتر شده بود.اکثر مهمونا اومده بودن.فامیلای امیر و فامیلای بابای افسون همه بودن.همینطور فامیلای اعظم جون.دختر خاله های امیر هم بودن.اه خوشم نمیاد ازشون هی در حال دلبری کردین هستن.
مانا هم که هستش..چه تیپی هم زده.حوصلشو نداشتم.نگاهم و ازش گرفتم که با صاحب مجلس امشب چشم تو چشم شدم..
امیر علی...
احساس میکردم زمین و زمان از حرکت ایستادن.همه ادمایی که حضورشون باعث سردرد من شدن واسه چند لحظه غیب شدن و من فقط یه فرشته میبینم.یه عروس رویایی یه دختر خیالی یه پری دریایی..
غزل امشب نفس گیر خوشگل شده.اصلا باورم نمیشد با اینکه کار خاصی نکرده بود یه ارایش ساده داشت و یه لباس پوشیده ولی ملاحت صورتش لبخند و نگاه معصومش داشت دلمو بی قرار میکرد.
اولش مات صورتش بودم.کی موهاش و این مدلی کرد.خیلی بهش میاد.خیلی خوشگلش کرده.من موی این مدلی خیلی دوست دارم.
باید اعتراف کنم که امشب از همه دخترای این جشن خوشگل تره..امشب شده سیندرلای من..
نگاهم که خیره به غزل بود و خیلی ریلکس و معمولی کردم.اروم اومد سمت منو روبروم ایستاد.
غزل_سلام.
لبخند کمرنگی زدم و گفتم_سلام..کی اومدی؟
غزل_یه ساعتی میشه..بالا بودم.
افسون اومد و با صدای بلندی گفت_سلام بر پسر عموی خوشتیپم..چطوری؟
_خوبم.تو چطوری؟مهرداد؟
افسون_مهردادم میاد.گفت واسه شام خودمو میرسونم.شام که میدین؟
_مگر واسه خوردن پیداش بشه.
افسون_هی عمو با شوور من درست صحبت کن.
توکا_سلام.تولدتون مبارک.
نگاهمو از افسون گرفتم و کشید به دوست صمیمی غزل.خواهر کسی که غزل و ازم گرفت.دختر خیلی خوبی بود و من شناخت زیادی رو خودش و خانوادش داشتم.حتی طاها رو هم خیلی خوب میشناختم.شاید یکی از دلایلی که راحت از غزل گذشتم این بود که مطمئن بودم طاها پسر خوبیه و قصدش سوئ استفاده نیست.
ولی دست خودم نیست دیگه از این خانواده خوشم نمیاد.
_ممنون.خوش اومدین.
افسون و توکا رفتن و غزل موند کنارم.
غزل_خوشتیپ کردی پسر..تو که الان باید تو قنداق باشی؟
بی اراده لپش و کشیدم و گفتم_با نمک شدی خوشمله؟
romangram.com | @romangram_com