#غم_نبودنت_پارت_169
عصبی شدم از دستش ولی خودم و کنترل کردم.
_خراب نمیشه.
ولی به جاش تو دلم کلی چیز بهش گفتم.
باید فکر کادوی تولد هم باشم براش.
امیر_چیز دیگه ای لازم نداری؟
_نه ممنون.بریم.
سوار ماشین شدیم ولی مسیرمون خونه ما نبود.
_کجا میریم؟
امیر _خونه من.
تعجب کردم.چه خبره؟ولی خب حرفی هم نزدم.بار اولم نبود که میرفتم خونش.
جلوی در خونه نگه داشت.
امیر_بریم بالا من نیم ساعت کار دارم بعد میرسونمت.
بی حرف رفتیم بالا.اینبار مثل قبل استرس نداشتم و با خیال راحت وارد خونش شدم.
همه جا تمیز بود.دوست داشتم برم و همه خونه رو ببینم.
از در خونه که وارد میشی در واقع وسط خونه ای.یه راهرو هست سمت راستت که سه تا در داره.یکی اتاق خواب امیر بود که خیلی ساده و معمولی بود و چیز خاصی توجهم و جلب نکرد.یکی در حمام بود و یکی هم اتاق کار امیر بود که میز کامپیوتر و نقشه کشیش اونجا بود.
خودشم تو اتاق کارش بود و دنبال یه چیزی میگشت.وارد سالن شدم.یاد اون روز افتادم که مانا با گریه شونه امیر و ب*و*سید.سرم و تند تند تکون دادم.دختره احمق..سریع نگاهم و از اون نقطه از سالن گرفتم.
از راهروی کنار اشپزخونه گذشتم و وارد سالن اصلی شدم.خیلی سالن قشنگی بود.در واقع سالن اصلی بود و اون یکی نشیمن بود.اینجا دو دست مبل سلطنتی بود و خیلی قشنگ چیده شده بود.ولی خب تو این سالن هم از پرده خبری نبود ولی خب خونه رو نمای جالبی داده بود.
رفتم تو اشپزخونه و از تو یخچال پاکت اب پرتقال و دراوردم .خودم یکم خوردم و یه لیوان هم واسه امیر ریختم.
خواستم در یخچال و ببندم که چشمم به بسته قرصاش افتاد.روشون خارجی نوشته بود و اسمشو نمیتونستم بخونم.گوشیمو دراوردم و ازش چند تا عکس انداختم.حفظ کردنشون سخت بود.باید یه کاری بکنم..
لیوان اب پرتقال و برداشتم و رفتم تو اتاق کارش.پشت به من ایستاده بود و تو پرونده هاش دنبال چیزی میگشت.
امروز خیلی خوشتیپ کرده بود.
جین تیره و بلوز چهار خونه سفید و ابی.
لباسش جذب تنش بود و عضله هاش و شونه های پهنش بهم چشمک میزد.
لیوان اب پرتقال و گذاشتم رو میز کناری و رفتم و از پشت سر دستام و حلقه کردم دور کمرش و سرم و تکیه دادم بهش.
از حرکت ایستاد.میدونستم کارم درست نیست.ما هنوز بهم محرمم نبودیم ولی خب..یه دفعه یه کششی نسبت بهش پیدا کردم شاید همون قضیه پنبه و اتیش یا حضور دوتا نامحرم زیر یه سقف و نفر سومی که شیطون باشه..هر چی که بود من دوست داشتم این لحظه و این مکانو..
دست از کار کشید.کاشکی برخورد بدی نداشته باشه.چشمامو بسته بودم.میترسیدم از عکس العملش.
برگشت سمتم.سرم و انداخته بودم پایین.
روبروی هم ایستاده بودیم و فاصلمون خیلی کم بود.با دستش زد زیر چونمو سرم و اورد بالا.خیره شد تو چشمامو خیره بودم به چشمای خوشرنگش.هر دفعه که بهش نگاه میکنم واسم تازگی داره.وای امیر چقد خوبه که الان دارمت حتی با تمام بداخلاقیات غر غر کردنات.چقد دلتنگت بودم .
romangram.com | @romangram_com