#غم_نبودنت_پارت_164
با ناباوری برگه رو باز کردم که از دستم قاپیدش و گفت_سوار شو بریم محضرا بستن.
و خودش نشست تو ماشین.
چی گفت؟محضر..ولی ازمایشا که؟
سریع نشستم تو ماشین و گفتم_چی میگی تو؟من نمیفهمم؟
امیر علی_قبلا انقد خنگ نبودی؟
_الانم خنگ نیستم.درست حرف بزن ببینم چی شد.
امیر علی_هیچی بابا بیخ ریش خودمی..
پس جوابا خوب بودن.
با لبخند کمرنگی گفتم_پس مال بدیم؟
امیر علی_هرچی باشی مال خودمی.
با اینکه میدونستم این جواب ازمایش یعنی باز شدن راهی که ممکنه واسه من خیلی عذاب داشته باشه ولی میارزید کشیدن این همه عذاب کنار امیر علی.من حاضر بودم جون بدم ولی پیش عشقم باشم.
_کجا میری؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت_محضر.
_واقعا نمیخوای جشن بگیری؟
امیر علی_نه.
_ولی..
بلند و عصبی داد زد_گفتم نه یعنی نه..شیر فهمه؟
نگاهم ازش گرفتم و دوختم به خیابونو اروم گفتم_اره.
دستش و برد سمت پخش ماشین و روشنش کرد.
غزل اولشه.خودت خواستی پس صدات در نمیاد.
جلوی محضری که نزدیکای خونه خودشون بود نگه داشت.پیاده شد رفت و ربع ساعت بعد برگشت.نشست و حرکت کرد.
_چی شد؟
امیر علی_پنج شنبه هفته دیگه..4 عصر.
_دیر نیست؟
نگاهم کرد.پوزخند زد و گفت_عجله داری؟
_نه نه.فقط چون دیشب همه گفتن اخر هفته باشه گفتم..
امیر علی_اینم اخر هفته است..ولی هفته دیگه.
_به هر حال من عجله ای ندارم.
romangram.com | @romangram_com