#غم_نبودنت_پارت_154


تموم شد..همه چی تموم شد..این رابطه این عشق این علاقه..این احساس چند ساله این انتظار چهار ساله.تموم شد خدا..

تلاشم کم بود؟دیگه باید چکار میکردم؟به دست و پاش میفتادم.چرا پس منو نمیبینی؟تا کی تنها باشم؟ل*ذ*ت میبری زجر کشیدنمو میبینی؟داد زدم_طاها..تو که اون بالایی یه حرفی بزن..یه کاری بکن صدای منو نمیشنوه تو یه چیزی بگو..

خسته شدم.نفس نفس میزدم.سرم داشت میترکید.

سرمو گذاشتم رو فرمون.قلبم یخ زده بود.پاهام بی حس بود.صدای اس ام اس گوشیم اومد ولی اصلا حوصلشو نداشتم.

بعد از چند دقیقه که بهتر شدم رفتم سمت خونه..تمام اهنگاهی غمگین تو ماشین و گوش دادمو پا به پاشون اشک ریختم..دوست داشتم تا صبح تو خیابونا بچرخم و زار بزنم ولی نمیشد..

رسیدم خونه.کیفمو برداشتمو رفتم تو.بابا خونه نبود.یه دور همی با دوستاش بود که هنوز نیومده بود.فرانک هم خواب بود.بهتر حوصله سوال و جواب نداشتم.

خسته خودم و انداختم رو تخت.دلم بازم گریه میخواست ولی حوصله گریه هم نداشتم.

چقد ساده ازم گذشت بی معرفت..

یاد آ*غ*و*شش افتادم..دلم میخواستش..هواشو کرد دلم..دوتا عکس ازش تو گوشیم داشتم.سریع از تو کیفم که رو زمین افتاده بود درش اوردم و بازش کردم..عکسای دسته جمعی بود ولی من فقط خیره به عشق از دست رفتم بودم.چقد نامردیه این جور رفتن..چقد التماسش کردم خدا..

صدای اس ام اس گوشیم اومد..6 تا پیام از توکا و افسون و فراز همه پرسیدن که چی شده..حوصله جواب دادن نداشتم.

خواستم گوشی و خاموش کنم که یه پیام دیگه اومد.

با دستای لرزون بازش کردم..

امیر بود..باورم نمیشه..

امیر علی_من واسه این ازدواج شرط دارم..

***

امیر علی...

کلید و انداختم و در واحدمو باز کردم.رفتم تو اتاقم.کیفو کتمو اویزون کردم.چقد امروز خسته بودم.تا همین الان کلاس داشتم..

لباسامو دراوردم و رفتم زیر دوش اب سرد..دیوونم دیگه..هیچیم مثل بقیه نیست.

نفسم که داشت تموم میشد کشیدم کنار و اینبار رفتم زیر دوش اب داغ.

بازم برای بار هزارم توی امروز ذهنم پر کشید سمت غزل..

دیشب..حرفامون..اعترافامون.ه

.هیچ فکرشم نمیکردم غزل انقد راحت و قشنگ به عشقش به علاقش اعتراف کنه.یعنی واقعا تموم این سالها من اشتباه فکر میکردم؟دوستم داشته؟چرا نمیتونم حقیقت و باور کنم.حالم دست خودم نیست.ولی از یه چیزی مطمئنم..اینکه هیچ رابطه ای بینشون نبوده.غزل وقتی قسم میخوره یعنی عین حقیقت..

پس چرا نمیتونم حرفای دیگه اشو باور کنم..

یه حوله کوتاه پیچیدم دورم و اومدم بیرون.

یه زیر پوش جذب مشکی و یه شلوارک کوتاه زیر زانو با خط های ابی پوشیدم.موهام خیس بود و حوصله شونه کشیدن و خشک کردنشونو نداشتم..

رفتم تو اشپزخونه و از تو یخچال نهاری و که صبح مامان اورده و تو یخچال گذاشته رو در میارم..پلو ماهی.یاد شام دیشب افتادم.پلو ماهیچه..اصلا اشتهایی واسه خوردن نداشتم ولی غزل فکر کنم خیلی گرسنش بود.

یاد نوشابه خوردنش افتادم.دختره دیوونه نمیدونه واسش ضرر داره.خب داشته باشه؟به من چه؟مهمه برام؟هست.غزل عشقمه.نه نیست.اون تو رو پس زد؟نزد..پس زد که رفت سراغ اون پسر مردنی چشم ابی..مجبور شد..نشد میتونست قبول نکنه..سرم داشت از درد میترکید.با دستم هر چی که روی میز بود و ریختم و پخش زمین کردم و داد زدم_دوستم داره..

گوشه چشمم میپرید.سرم درد میکرد..همش یه نفر تو سرم داشت حرف میزد یه چیزایی میگفت..من حالم خوبه؟قرصام.از تو یخچال یه بسته جدید دراوردم..اینا هم دیگه تاثیر ندارن باید عوضشون کنم..

romangram.com | @romangram_com