#غم_نبودنت_پارت_138
_امیر میای؟
امیر علی_دلیلی نمیبینم از برنامه هام واسه تو بگم..
_امیر اذیت میکنی؟
هیچی نگفت.فکر کنم لحنم انقد مظلومانه بود دلش برام سوخت.
_امیر..
امیر علی_اینجوری صدام نکن..
_چه جوری؟
حرفی نزد..ولی یه لبخند خبیث نشست رو لبم..دمت گرم امیر خان..خودت توپو انداختی اینوری..
صدامو به نازکترین لحن ممکن دراوردم و گفتم_امیر..بیا.
صدای نفسای عصبیش و میشنیدم.صداش بلند شد و گفت_به تو ربطی نداره میام یه نه.
همونطور که گوشی دستم بود داشتم برمیگشتم سمت بچه ها.
_یعنی نمیخوای امشب بیای؟
امیر علی_یه کاری برام پیش اومده..نمیتونم..
و گوشی قطع کرد.بیشوور..چرا انقد حرصم میدی؟؟
هنوز پشت ابشاره بودم و به بچه ها نرسیده بودم که چشمم خورد به..
امیر نامرد..این که اینجاست..تازه اومده..کت شلوار اسپرت شیری رنگ و بلوز چهار خونه قهوه ای و کرم.وای لامصب جیگری شده ها..مخصوصا با اون کیف مهندسیش..
نگاهش به من افتاد و حس کردم لبخندشو که مخفیش کرد..پسره عوضی رو مخم راه میره..
هنوز دوسه تا تخت با بچه ها فاصله داشتم که یه صدایی گفت_جووونم هیکل..
نگاهم افتاد روی تختی که 5_6 تا پسر نشسته بودن و قلیون میکشیدن..نکبتا انقد بلند گفتن ترسیدم.قدمامو تند کردم و رفتم پیش بچه ها..
_سلام..
امیر علی اروم جوابمو داد.همه جا پر بود و از شانس قشنگ من فقط کنار امیر خالی بود..نشستم پیشش..فاصلمون کم بود و بوی عطرش با وضوح بالا نشسته بود رو تنم..
این فاصله کم باعث شده بود ضربان قلبم بره بالا.فقط تو این همه شلوغ پلوغیه ذهنم که به همه چی داشتم فکر میکردم چقد خوشحال بودم که مانا نیستش.
همه مشغول حرف زدن بودن ولی من امیر و نگاه میکردم.اون حواسش به بحث بین پسرا بود ولی من خیره به ل*خ*تیه موهای خوش حالت امیر علی بودم..چقد ته ریش بهش میاد..
چقد دوسش دارم خدا..
امیر علی_پسرا رو هم انجوری نگاه میکردی که محو هیکلت شده بودن؟؟
وای این منو میبینه؟حواسم..چی؟این چی گفت؟
romangram.com | @romangram_com