#غم_نبودنت_پارت_131


تند تند و با استرس گفتم_امیر هرکس جای من بود همین کارو میکرد.بحث مرگ و زندگیه یه ادم در میون بود.اگه اون چیزیش میشد من خودم و هیچ وقت نمیبخشیدم که چرا کمکش نکردم.

تو چشمام با غم نگاه کرد و گفت_منم سالم نبودم..

گوشه پلکش میپرید.

امیر علی_منم تنها بودم..

بالاخره اشکم چکید.

دستمو گذاشتم رو زانوش..

_امیر..اومدم که جبران کنم..بهم فرصت بده.تو از همون اول عشق من بودی..بخدا دروغ نبود.اشتباه نخوندی..حرف چشمام و نگاهم واقعیت بود..دروغ نبود ولی..نشد.نتونستم.

امیر علی_نمیتونم باور کنم.نمیتونم دیگه اعتماد کنم.

_امیر من می خوا..

مانا_امیرم..کجایی نهار اوردم برا..

صدای کفشای پاشنه بلند و صدای پر عشوه مانا بود که با دیدن من و امیر اونجا..رو زمین و با فاصله کم از هم ساکت شد..

امیر بی تفاوت بود ولی من..خب یکم هول کردم.

مانا متعجب گفت_اینجا چه خبره؟

سریع بلند شدم.کیفمو برداشتم و شالمو مرتب کردم.

روی زانوهام روبروی امیر نشستم و با لحن و صدای ارومی گفتم_فقط باورم کن..همینو ازت میخوام.

با اینکه از حضور مانا تو خونه امیر راضی نبودم و با اینکه دلم نمیخواست من برم که اون دوتا تنها باشن ولی خب نمی خواستم بیشتر از این اونجا بمونم.دلم به رفتن نبود..کاشکی مانا رو نمیدیدم.

کاشکی نمیومد اینجا..

رفتم سمت در که بازوم کشیده شد.ایستادم و خیلی اروم برگشتم عقب.مانا بود.

با اخم گفت_تو اینجا چکار میکنی؟

_فکر نمیکنم مجبور باشم واست توضیح بدم؟؟

مانا_چرا اتفاقا مجبوری؟

با اخم تو صورتش نگاه کردم و یه لنگه ابرومو انداختم بالا و صورتمو یه کوچولو تکون دادم که یعنی چرا؟

مانا خیلی جدی و محکم روبروم ایستاد و گفت_تو خونه امیر من چکار میکنی؟

گر گرفتم..امیر من؟

یه نگاه به امیر انداختم که کلافه و عصبی ایستاده بود.نگاهمون نمیکرد ولی معلوم بود داره خودشو بزور کنترل میکنه.

_امیر تو؟

مانا_دقیقا..امیر من؟

یه پوزخند زدم بهش و گفتم_پس برو از خود امیرت بپرس من اینجا چکار میکنم..لایق باشی حتما بهت میگه..

romangram.com | @romangram_com