#غم_نبودنت_پارت_123


بابا خندید و گفت_پیر مرد باباته..من خیلی هم خوبم دارم خودم لوس میکنم.

خندیدمو ادای عق زدن دراوردم.

فرانک و افسون هم اومدن و یکم روحیه بابا رو بهتر کردیم.

تو اتاق منو افسون پیش هم بودیم و لواشک و الوچه های افسون و میخوردیم.

افسون_حالا میخوای با امیر چکار کنی؟

امروز خیلی فکر کرده بودم.با اینکه تو جمع بودم ولی همه حواسم به حرفای مانا و فراز و تصمیم خودم بود..من واسه داشتنش واسه درست شدن این رابطه همه تلاشمو میکنم.

لبخند زدمو گفتم_خودت ببین.

گوشیمو دراوردمو اس زدم واسه انا..

_شماره امیر علی...لطفا.





افسون با تعجب گفت_چکار میکنی تو؟

_کاری که خیلی وقت پیش باید انجام میدادم.

افسون نشست بالاسرمو گفت_مطمئنی غزل؟چیزه..این امیری که من میبینم فکر نکنم به این راحتیا وا بده ها؟

نگاهمو دوختم به سقف اتاقمو گفتم_مهم نیست.این همه سال ناخواسته عذابش دادم.نمیخوام باعث زجر بیشترش بشم.نمیخوام تو این فکر بمونه که من یه خائنم.

بغضم گرفت.

_من..من دوسش دارم افسون.نمیتونم دیگه بدون امیر..میخوام باشه..واسه همیشه کنارم باشه.

افسون هم گریش گرفت و سرش و گذاشت رو سینم.

افسون_غصه نخور خواهری..غصه نخور.

همون موقع صدای زنگ اس ام اس گوشیم اومد.اناهیتا بود.

انا_شمارش تغییر نکرده غزل ..فقط من نمیدونم چکارش داری ولی ازت میخوام مراقب یه رابطه جدید باشی..البته اگه قصدت همینه.امیر داغونه..بدترش نکن.

حق داره..خواهرشه و نگران.از این رابطه میترسه ولی من..خودم خرابش کردم خودمم درستش میکنم..

افسون_میخوای الان بهش زنگ بزنی؟

خندیدم و گفتم_دیوونه شدی..حتی اگه مشکلی هم نداشتیم این وقت شب زنگ میزدم کلم و میکند.

یه نگاه به ساعت انداخت.2.20 دقیقه..

افسون_اوه اوه..راست میگی.بگیر بیخواب صبح کلی کار داریم.

هزار تا فکر و خیال تو سر وول میخورد که چی میشه؟امیر چطور باهام رفتار میکنه؟پسم میزنه؟قبولم میکنه؟غرورم میشکنه اگه من پیش قدم بشم تو این وصل جدید؟

انقد فکر کردم تا بالاخره خوابم برد.

romangram.com | @romangram_com