#غم_نبودنت_پارت_118


الهام_باشه..راستی شوی لباس این ماه و کی راه میندازی؟

_هنوز چند مدل از لباسا اماده نیست.اماده شدن هماهنگ میکنیم.

الهام_خیلی خب جور شد بگو تا پیامک بزنم به مشتریا..

سرمو اروم تکون دادم که اونم رفت بیرون.

مشغول خوردن نسکافه یخ کردم شدم.

چهار روز از عروسیه اناهیتا میگذره و من همش فکرم بر میگرده به رفتار امیر علی.اون شب دیگه زیاد ندیدمش خودمم حوصله نداشتم.زودتر از بقیه اونجا رو ترک کردم البته افسون و توکا و فراز هم با من اومدن و صد البته از قضیه هم با خبر شدن و فراز قسم خورد که جای یه سیلی دوتا بخوابونه تو گوش امیر علی..

کاشکی مشکل من با کتک حل میشد که خودم انقد میزدمش تا دلم خنک شه ولی مشکل من رفتاره امیره.هیچ رقمه کوتاه بیا نیست.بیشتر استرسم هم از حضور این دختره ماناست.هیچ ازش خوشم نمیاد.شایدم دختر بدی نباشه ولی من که چشم دیدنشو ندارم.از نظر من یعنی هوو..

فرشته در زد و اومد داخل و گفت_یه خانم اومدن با شما کار دارن.

_کیه؟

فرشته_میگن خانم سراج..

یکم فکر کردم ولی فامیلیش اصلا برام اشنا نبود.

_باشه بفرستش تو.دوتا هم نسکافه داغ بیار..

فرشته_باشه الان.

بعد از چند ثانیه دو تقه به در خورد و من خانم سراج و دیدم و شناختم.

اینجا چکار میکنه؟یه لنگه ابروم ناخوداگاه رفت بالا.جای اینکه بلند شم تکیه دادم به صندلیم و گفتم_عروسیه انا تموم شده.قطعا واسه خرید لباس اینجا نیومدی؟

مانا_من لباسمو از مزون تو نخریدم که الان بخوام مزاحمت بشم.

_پس میدونی مزاحمی؟

مانا_برای تو اره.از کجا میدونی واسه جنگ اومدم که شمشیرت و از رو بستی؟

_من و تو هیچ سنمی با هم نداریم که پاشی بیای دیدنم.

مانا_چرا.یه نقطه اشتراک داریم..امیر علی..

اومدم حرف بزنم که فرشته اومد داخل.نسکافه های که ازشون حرارت میزد بالا رو گذاشت رو میز و رفت بیرون.

از روی صندلیم بلند شدم و اومدم نشستم روبروش.

_نمی خوای از نقطه اشتراکمون بگی؟

مانا صورتش اخم داشت.ارایش غلیظی داشت و موهای طلاییشو ل*خ*ت کرده بود.مانتو زرشکی و ساپورت و شال مشکی..کفش پاشنه بلند مشکی و کیف چرم مشکی و زرشکی.تیپش عالی بود.

مانا_دست از سر امیر من بردار..





یه دفعه یه حس بد نشست رو دلم.امیر من گفتنش حالمو بد کرد.پس فهمیده بود من و امیر همدیگه رو دوست داشتیم؟این یعنی ترسیده؟این یعنی شاید از گذشته خبر داره و الان احساس خطر کرده؟یعنی من براش یه رقیب سر سخت هستم.یه لبخند ناخواسته نشست رو لبم.

romangram.com | @romangram_com