#غم_نبودنت_پارت_112


تو ارایشگاه صورتامونو اصلاح کردن و ابروهامو خیلی خوش مدل برداشتن.ماسک گذاشتن و بعدش یه ارایش خیلی ملایم روشون خوابوندن.ارایش چشمم مشکی و طلایی خیلی ملیح بود و رژ لب صورتی و براق که صورتمو جلا میداد.بین موهای صافم فر درشت کار شده بود و بینشون یه گل سر طلایی کاشته بود.کفشای پاشنه بلند سفیدمو پوشیدمو یه انگشتر بزرگ تو انگشت وسطیه دست راستم گذاشتم.گوشواره های طلاسفید و میخیمو به گوشام زدمو با عطر جدیدم که تازه خریده بودمو عاشقش بودم دوش گرفتم.

تو اینه به خودم نگاه انداختم..عالی شده بودم.واقعا زیبا ..

افسون موهاش و شنیون کاملا بسته درست کرده بود و یه ارایش صورتی مات هم رو صورتش کار شده بود.

ساعت 7.30 بود و اگه تا 9 میرسیدیم خیلی خوب میشد چون باغی که عروسی اونجا برگزار میشد خیلی با جایی که ما بودیم فاصله داشت.

فرانک زنگ زد و گفت با بابا دارن میرن و مهردادم امشب بیمارستان بود و نمیتونست بیاد.

با افسون با ماشین من رفتیم.

استرس داشتم و افسون اینو خوب فهمیده بود.

افسون_غزل..ممکنه امشب یکم اذیت بشی.خب مانایی که من دیدم دختری نیست که سریع کوتاه بیاد..پس تو هم کوتاه نیا.





اب دهنم و قورت دادم.

_من میترسم.

افسون_از چی؟

_اینکه کم بیارم..سریع گریم میگیره.

افسون_غلط میکنی..باید محکم باشی.اگه امیر واست مهمه و ارزش داره محکم باش غزل.

ساعت هشت و چهل دقیقه بود که رسیدیم باغ و ماشین و کنار بقیه ماشینا پارک کردیم و رفتیم تو.

خیلی شلوغ شده بود.البته اینا همه فامیلای اناهیتا اینا بودن وگرنه مارتین فقط پدر و مادرش و خواهر و برادرش اومده بودن.

رفتیم تو رختکنی که مخصوصه خانوما بود.مانتو هامونو دراوردیم.موهامو مرتب کردم و از دوباره عطر زدم.لباسم و تو تنم برسی کردم..مشکلی نبود.خوب بودم.

افسون_عالی هستی غزل.حتی یه چیزی بالاتر از عالی.پس هول نکن و اعتماد به نفستو حفظ کن.تو هنوزم ممکنه بتونی جایی تو دلش داشته باشی..اگه خودت بخوای.

لبخند زدم نه به امیدی که بهم داد به قلب مهربون دختر خواهر عزیزم که واسه خاله یه سال از خودش بزرگترش نگران بود و همیشه و همه جاکنارش بود.

دستشو فشردم و با همدیگه از اونجا اومدیم بیرون.

بابا و فرانک و ابجیا همگی کنار دوتا میز نشسته بودن.تعدادشون زیاد بود و یه میز کمشون بود.

ابجی ترانه_الهی من قربون شما دوتا عروسک بشم..چه ناز شدین شما ها؟غزاله پاشو یه صدقه ای بذار واسشون.

پروا_منم که اینجا هویج..

ابجی ترانه_تو که خوشگله مامانی..

بابا از تو کیفش یه ده هزاری دراورد و دور سر هممون چرخوندش و گفت_اینم واسه دخترا و نوه های خوشگلم..چشم حسودشون کور.

نگاهم به فرانک کشید که بی حرف سرش و انداخت پایین.بابا فهمید و با لبخند گفت_و البته سر دستشون فرانک خانوم خودم..

فرانک یه لبخند ملیح و محجوبانه زد و گونه هاش گل انداختن.

romangram.com | @romangram_com