#قلب_های_شیشه_ای_پارت_146

- باشه استاد. میام مطب.

استاد مظاهر خداحافظی میکنه… برای ریکاوری صحبت با دکتر مظاهر بد نیست..

جلوی مطب دکتر مظاهر ایستادم… بعد حدود دو ماه اومدم اینجا… روزهای سختی رو اینجا گذرونده بودم و هر بار با صحبت های دکتر مظاهر کمی آروم شده بودم… وارد ساختمون می شم… مطب دکتر مظاهر طبقه اول قرار داره…زنگ مطب رو فشار میدم… بعد از چند دقیقه منشی میانسال و خوشروی دکتر در رو باز میکنه با دیدن من لبخند میزنه و میگه: سلام خانم نامجو خوب هستید؟ بفرمایید.

- سلام خانم . احوال شما؟

- من خوبم گلم. از این ورا با دکتر قرار داشتی؟

- بله دیشب باهاشون هماهنگ کردم.

به سالن نگاه میکنم… یه دختر تقریبا پونزده ساله همراه مادرش گوشه سالن نشستن … دختر عصبی ناخن هاش رو می جوه… گوشه دیگه مرد جوانی روزنامه میخونه…

خانم اصلانی : بشین خانم نامجو. الان کسی توی اتاق دکتره.ممکنه کمی معطل بشید.

- مشکلی نیست منتظر میمونم.

کنار دختر می شینم … خانم جوان گریانی از اتاق دکتر خارج میشه… ظاهرش نشون میده که مشکل مالی نداره … اگه کسی توی خیابون میدیدش فکر میکرد خوشبخت ترین ادم دنیاست با ارایش دقیقی که کرده بود و لباس های ستی که بر تن داشت ولی من تصور میکنم ادم بی مشکل وجود نداره…نگاه از زن جوان که از خانم اصلانی وقت دیگه ای میگیره برمیدارم و با گوشی توی دستم مشغول میشم… حدود یک ساعتی معطل میشم تا بتونم برم توی اتاق دکتر… با اینکه سعی کردم اخر وقت بیام ولی بازم زود رسیدم.

خانم اصلانی میگه: میتونی بری تو گلم.

تشکر میکنم و در اتاق رو میزنم و وارد اتاق دکتر میشم… دکتر پشت میز نشسته ،با دیدنم عینکش رو از روی چشمش برمیداره و بلند میشه و میاد طرف من و میگه: به سلام سپیده خانم.

کیفم رو از شونه ام در میارم و می ایستم و کمی خم میشم و میگم: سلام استاد.

با دستش راهنمایی میکنه و میگه : خیلی خوش اومدی . بیا بیا بشین دخترم که کلی حرف باهات دارم.


romangram.com | @romangram_com