#قلب_های_شیشه_ای_پارت_143

- من اویزون میکنم بدین به من.

کت رو میده و تشکر میکنه و روی مبل گوشه سالن میشینه… کت رو اویزون میکنم و میرم سمت آشپزخونه که میگه: همه چیز صرف شده . بهتره زودتر حرفامون رو بزنیم . من باید برم.

پس زیاد نمی تونه اینجا بمونه … کمی دلگیر میگم: چشم الان برمیگردم.

دوتا چای میریزم و همراه ظرف میوه و شکلات میبرم توی هال… همه رو روی میز میذارم و میگم: بفرمایید.

مهندس: میخواید چیکار کنید ؟ تصمیمتون چیه؟

با حسرت نگاهی به خونه میندازم و اه میکشم و میگم: میخوام این خونه با خونه پدریمو که تمام چیزایی هست که دارم رو بفروشم.

مهندس چاییش رو برمیداره و پاش رو روی پای دیگه میندازه و میگه: خوب ارزشش رو داره؟ شما که اینقدر با محبت به این خونه نگاه میکنی فکر میکنی انتقام ارزشش رو داره که از دستش بدی؟

- فکر میکردم قبلا این موضوع رو حل کردیم. من میخوام انتقامم رو بگیرم. خودم هم مرددم برای فروش اینجا ولی چاره دیگه ای ندارم. یعنی پول دیگه ای ندارم.

- باشه. حرکت بعدی چیه؟

- بهتون گفته بودم که اوش و جاویدان یه شرکت مد زدن . میخوام نیروهاش رو با پول جذب بکنم .

- با فروش خونه ها مگه چقدر دستمون رو میگیره.

- اینطور که حساب کردم یک میلیارد و نیم.

- با یک میلیارد و نیم میشه ؟

- امیدوارم که بشه. شما میگی نمیشه؟


romangram.com | @romangram_com