#قلب_های_شیشه_ای_پارت_119

گفتم قفس ولي چه بگويم كه پيش از اين

آگاهي از دو رويي مردم مرا نبود

دردا كه اين جهان فريباي نقشباز

با جلوه و جلاي خود آخر مرا ربود

اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر

بار دگر به كنج قفس رو نموده ام

بگشاي در كه در همه دوران عمر خويش

جز پشت ميله هاي قفس خوش نبوده ام

پاي مرا دوباره به زنجيرها ببند

تا فتنه و فريب ز جايم نيفكند

تا دست آهنين هوسهاي رنگ رنگ

بندي دگر دوباره بپايم نيفكند

دیوان رو ورق میزدم که متوجه چشمای باز مریم جون شدم… بیدار شده بود … یعنی صدام بلند بود و باعث شده بود بیدار بشه؟!… با لبخند بهش نگاه میکنم و میگم: صدای من اذیتتون کرد ؟

سرش رو به نشونه نه تکون میده… صندلی رو میکشم نزدیک تر و میگم: چیزی لازم ندارین؟


romangram.com | @romangram_com