#قلب_های_شیشه_ای_پارت_105

گلبهار با خجالت سرش رو پایین میندازه و اروم میگه باشه… نمیدونم چرا رفتارهای گلبهار و خجالت و سادگیش منو یاد خودم میندازم.

گلبهار روی صندلی نشسته بود و چند دقیقه ای یکبار قطره ای اشک میریخت… کنارش نشستم و گفتم: چرا گریه میکنی؟ مامانت خوبه. فقط احتمال میدم پاش شکسته باشه که گچ میگیرن و بعد از یه مدت خوب میشه.

گلبهار آهی کشید و گفت: گریم بخاطر مادرم نیست. مادرم زن صبور و سختی کشیده ایه. میدونم که زود سر پا میشه. درد من پدرمه ، که درکمون نمیکنه.

- من الان نمیدونم مشکلتون چی بوده پدرتم نمی شناسم که بتونم قضاوت کنم ولی اصل کار پدرت درست نبوده . اینکه مادرت رو کتک بزنه تا حدی که پاش بشکنه.

گلبهار که تا الان آروم گریه میکرد یکدفعه زد زیر گریه … بغلش کردم تا خودش رو خالی کنه… همینطور که به کمرش دست میکشیدم تا آروم بشه گفتم: هیچ پدری بد زن و بچش رو نمی خواد ولی بعضی مردا عصبین.آروم باش گلبهار جان آروم باش.

گلبهار که آروم شد گفتم: من برم ببینم علی اقا کجاست. بعد که اومدم باید برام همه ماجرا رو تعریف کنی.باشه؟

گلبهار سری به نشونه موافقت تکون داد و من رفتم جلوی در تا علی رو پیدا کنم… وقتی از درمونگاه زدم بیرون، علی رو دیدم که به درخت جلوی درمونگاه تکیه داده و نشسته و سرش رو روی زانوهاش گذاشته… دلم از این همه مظلومیت گرفت… گاهی پدر و مادر ها نمی دونم که با رفتارشون چه آسیبی به بچه ها میزنن… بچه به این سن بجای بازی باید رفتار خشونت آمیز پدرش رو ببینه و این طور مظلوم گریه کنه… کنارش زانو میزنم و میشینم و دست میکشم به سرش و میگم: علی آقا.

سرش رو بلند میکنه و با چشمای شفاف قهوه ایش که بخاطر گریه برق میزنه به من ذل میزنه.

- بریم توی درمونگاه؟

- نه میخوام همین جا بمونم تا مامانم برگرده.

- مشخص نیست مامانت کی بیاد. میریم توی درمونگاه وسایل منو میبینیم تا مامانت بیاد.راستی مرد کوچک کلاس چندمی؟

با پشت آستینش اشکاش رو پاک میکنه و میگه: امسال میرم کلاس اول.

- حتما کلی وسیله نو خریدی؟ دفتر و مداد و کیف اینا .آره؟

الان کاملا از فکر مادرش اومده بود بیرون و ذهنش منحرف شده بود گفت: آره آجی گلبهار بردم شهر و برام خرید کرد.


romangram.com | @romangram_com