#گریان_تر_از_گریان_پارت_85
بعد از اینکه برداشت خواستم برگردم سرجام که دیدم مهرسا اونجا نشسته یک صندلی خالی بیشتر نبود و اون یکی کنار هومن بود به ناچار روی همون نشستم.
فنجون قهوه امو از داخل سینی برداشتم در همون لحظه صداشو شنیدم که گفت:ببخشید شما هم توی زحمت افتادین.لبخندی زدمو گفتم _خواهش میکنم این چه حرفیه زحمتی نیست.
یادم اومد اینقدر سریع سینی رو از جلوش کنار کشیدم که شکر نریخته بلافاصله گفتم:شما شکر نمیریزین؟
_خیر تلخ میخورم...ناخواسته گفتم:چه وجه تشابهی منم قهوه ی تلخو بیشتر ترجیح میدم.
فقط به زدن یه لبخند بسنده کرد.منم دیگه چیزی نگفتم.سکوت بینمون با صدای اون که کاملا میشد فهمید قصد اذیت کردن داره شکست
_راستی شما که من و پدرم رو میشناختین چرا جلوی خانوادتون بروز ندادین..
نه مثل اینکه این امشب قصد داره اعصاب منو به هم بریزه.
دوباره در قالب همون هستی مغرور فرورفتمو گفتم:دلیلش کاملا شخصیه..
romangram.com | @romangram_com