#گریان_تر_از_گریان_پارت_77

_من تنوع طلبم عزیزم هرچیزیو به اندازه ی زیاد و در ابعاد مختلف میخوام.

من:الان منظورت از این چیز چی بود؟.

با این حرف من جمع یه دفعه ای ترکید همه برگشتن بهمون نگاه کردن درمیون خنده بچه ها رو به سکوت دعوت کردم.جای خالی ایدا توی جمعمون بیداد میکرد.

فکر میکنم دوساعتی بود با بچه هابودم که تلفنم زنگ زد.مارال بود

_جانم؟_هستی چرا نمیای مهمونا میرسن الان_چه خبره هنوز ساعت پنج و نیمه_تو تا حاضر شی ساعت میشه ده پاشو بیا جون مارال اینقدر منو حرصم نده_خیله خب چشم الان میام امردیگه

_قربونت برم خداحافظ.

رو به بچه ها گفتم:خب دیگه من باید برم امشب مهمون داریم دیر برسم مارال خفم میکنه...مبینا:منم قرار دارم الاناست که بیان دنبالم_ای تو که برو بمیر...

از بچه ها خداحافظی کردم و به سمت خونه به راه افتادم.از شانس گند من به خاطر شدیدی بارون ترافیک زیادی بود به طوری که یک ساعت و نیم طول کشید تا برسم به خونه.وقتی رسیدم مارال سرمو خورد از بس غر زد.

romangram.com | @romangram_com