#گریان_تر_از_گریان_پارت_76


از مطب بیرون اومدم به پروندم نگاهی انداختم نفس عمیقی کشیدم بالاخره راحت شدم.سوار ماشین شدم یه ماشین از پشت خیلی نزدیک ماشینم پارک کرده بود به هر سختی بود از پارک خارج شدم اما در حین خارج شدن چراغ ماشین جلوییم یه کوچولو شکست زیاد نه ها فقط یه کوچولو.

از یه طرف نمیتونستم بدون اینکه راننده ی ماشینو ببینم برم از طرف دیگه بیتا از بس زنگ میزد دیوونم کرد به ناچار روی یک برگه شمارمو نوشتم و بعد از توضیح روی شیشه ی جلویی ماشین که یک پورشه ی مشکی رنگ بود گذاشتم.امیدوارم این کاغذو ببینه.

.

از دور دستی برای بیتا و بقیه ی بچه ها تکون دادم.با همشون سلام و احوالپرسی گرمی کردم و دور هم نشستیم...همه بچه های کلاس خودمون بودن.سارا متاهل اسم شوهرش حمید که من شناختی رو شوهرش ندارم چون از بچه های دانشگاه نیست،مبینا مجرد حسابی شوخ،باران متاهل که شوهرشم از بچه های دانشگاه خودمونه و البته حسابی غیرتی و در مقابل مهربون و اخرین نفر بیتا که نیازی به توضیح نداره.

مبینا رو به من گفت:هستی چه تیپی زدی لامصب نکنه بعد ما با کسی قرار داری_گمشو تو هنوز ادم نشدی_یعنی خاک برسرت من نمیدونم این از جنس سنگه که تا بحال با هیچکس دوست نشده میگم هستی من یه پسرعمو دارم خیلی جیگره ترتیب بدم با هم اشنا بشین_از این اشنائیتا برای عمت ترتیب بده عزیزم الانم اگه خفه نشی خودم خفت میکنم.

_اوه اوه بچه ها زمانیکه هستی هاپو میشود.

بیتا:مبینا دو دقیقه ساکت باش بذار ما هم یه چیزی بگیم_تو...تومگه چیزدیگه ای جز قربون صدقه رفتن سهند جونت داری بگی_مثل تو خوبه که از دوست پسرای رنارنگم تعریف کنم.


romangram.com | @romangram_com