#گریان_تر_از_گریان_پارت_71

امروز که از در این مطب میری بیرون سعی کن به گذشتت به عنوان یه سرلوحه از تجارب نگاه کنی نه یه زندگی پر از غم و درد.اینطوری خیلی راحتتر و موفقتر میتونی در مسیر پرپیچو خم زندگی پیش بری

_ممنونم گفته ی امروز شمارو همیشه نه به عنوان یه پزشک بلکه به عنوان یه دوست در خاطر خواهم داشت._لطف میکنی دخترم_ خواهش میکنم اگه اجازه ی مرخصی بدین بیشتر از این مزاحمتون نمیشم_خوش اومدی دخترم موفق باشی_با اجازه.

از مطب بیرون اومدم نفس عمیقی کشیدم نمیدونم چرا احساس خوبی دارم انگاری قراره یه اتفاق مهیج و غیرمنتظره برام بیوفته.

بعد از اینکه به بیمارستانی که ازش برام دعوتنامه اومده بود سری زدم و کارای لازم رو انجام دادم به سمت گل فروشی رفتم.

قرار شد از دوهفته ی دیگه مشغول به کار بشم البته مدیریت بیمارستان میخواست از اول هفته ی دیگه شروع به کار کنم ولی خودم دوست دارم کمی بیشتر استراحت کنم.

یه دسته گل قرمز رز خریدم و به سمت مزار به حرکت در اومدم..

روبه روی قبر مامان بابام زانو زدم.نمیخواستم گریه کنم میخواستم امروز طوری باهاشون حرف بزنم که بهم افتخار کنن و خیالشون بابتم راحت بشه.

لبخندی زدم و با لحن مطمئنی گفتم:بابا فکر کنم منم مسیرمو پیدا کردم فقط برام دعا کن بابا دعا کن دیگه هیچوقت وقتی میام اینجا به هیچ دلیلی اشک نریزم.دعا کن سرنوشت از این به بعد باب طبعم پیش بره.میدونم تا همین الانم خیلی مراقبم بودی ولی بابا جون از این به بعد من دارم پا در یک وهله ی جدید میذارم خواهش میکنم تنهام نذار....مامانی منو میبینی قراره یک هفته ی دیگه توی بیمارستان مشغول به کار بشم و شما بالاخره به ارزوت میرسی...توچطوری داداش خوبی خوش میگذره ما رو نمیبینی؟ایشاا...که خوش بگذره شماها خوب باشین منم خوبم.

romangram.com | @romangram_com