#گریان_تر_از_گریان_پارت_63
به گوشیم نگاهی انداختم سه تماس بی پاسخ از طرف مهرسا داشتم با عجله از جام بلند شدم و به سمت ماشینم رفتم بین راه نگاهی به کارتی که بیتا بهم داده بود انداختم:متخصص و روانشناس کامیار رضائی.
.
بعد از اینکه کمی مهرسا رو اطراف شهر چرخوندم سردردوبهانه کردم و راهی خونه شدیم.
اصرارهای مارال برای اینکه برای شام برم پایین بی نتیجه موند.شالمو از سرم دراوردم و روی زمین انداختم.
به اطراف اتاقم نگاهی انداختم.فقط چراغ خوابو روشن کردم.نور سردردمو بدتر میکرد.
چشمم روی عکسی که کنار تخت گذاشته بودم خشک شد.عکس خودم و ایدا همونی که توی نامه برام گذاشته بودو داخل یه قاب قشنگ قرارداده بودم و کنارتختم گذاشتمش.کیفمو روی زمین انداختم و به سمتش رفتم.قاب عکسو به صورتم چسبوندم.
چقدر قلبم توی سینه بیقراری میکرد.دلتنگ بود دلخور بود نمیدونم چه نیرویی باعث شد به سمت کمدم برم.چمدونمو که هنوز وقت نشده بود خالیش کنم برداشتم و کف اتاق نشستم.
داشتم وسایلشو بیرون میریختم که چشمم روی یه قلب قرمز رنگ قفل شد.اشکام به ارومی شروع به ریزش کردن.
romangram.com | @romangram_com