#گریان_تر_از_گریان_پارت_115

_بله درسته ولی یه دکتر مطمئنا باید بدونه خوردن کامل هر سه وعده ی غذایی خیلی ضروریه با نخوردنش به خودتون اسیب میرسه.

ای ادم دورویه هزار رنگ ببین چطوری جلوی داداش نقش بازی میکنه انگار همزاد این بود که اون حرفا رو توی ماشین به من زد.

خطاب به داداش گفتم_ببینم شما میتونین امشب مارالو بندازین به جون من یا نه شما که میدونی هر اتفاقی میوفته اون منو مجبور میکنه دو تُن غذا بخورم چرا جلوش اینطوری میگی.

_به من چه من واقعیتو گفتم.

همون لحظه صدای مهرسا اومد_سلاااام خاله جون اومدی؟_سلام عزیرم بله کجا بودی شما_داخل اتاقم یه سری از تکالیفم مونده بود داشتم انجام میدادم_میذاشتی فردا که جمعه است انجامشون میدادی خاله جون_گفتم امشب انجام بدم که فردا راحت باشم_خوب کاری کردی...رو به داداش و هومن گفتم:با اجازه من برم لباس عوض کنم.هومن:راحت باشید بفرمایید.

_مهرسا جون برو تو اشپزخونه به نفیسه خانوم کمک کن کمرش درد میکنه عزیزم_چشم خاله جون همین الان میرم_مرسی عزیزم.

وارد اتاق شدم و در رو بستم نفس راحتی کشیدم.لعنتی چقدر بد شد با یاداوری چند دقیقه پیش لبخند روی ل*ب*م نشست ای الهی بمیری هستی این همینجوریش به تو میگفت چاق حالا بعد از این موضوع ببین چه شود.

چشمم به تقویم روی میز افتاد شش هفت روز دیگه که میشد 31 خرداد رو با ماژیک فسفوری رنگی کرده بودم.

romangram.com | @romangram_com