#گریان_تر_از_گریان_پارت_114


دست خودم نبود من از بچگی هم حاضر به جواب بودم هم پررو(منظورم اینه که خجالتی نبودم)و هم لجباز این سه خصلت رو همیشه داشتم.

قبل از اینکه مارال بشینه داداش طاها گفت:میگم مارال جان به نفیسه خانوم بگم میز شامو بچینه فکر کنم هستی تا همین الان خیلی گرسنه بود هومنم امروز مجبوره شامو به خاطر ما زودتر میل کنه.

هومن_اگه اجازه بدین من برم دیگه یه وقت دیگه مزاحمتون میشم.

مارال:مگه من میذارم بعد دوهفته تازه اومدین اینجا بدون شام برین بفرمایید بشینید تا من خودم برم بگم میزو اماده کنن.طاهاجان شما پیش اقاهومن بشین.

هومن که مطمئنا طی این مدت با رفتار مارال که حرف حرف خودش بود اشنائیت پیدا کرده بود سری تکون داد و به همراه داداش نشستن.

گفتم:زیادم عجله ای نیست ها حالا که فکر میکنم میبینم هنوز تا موقع شام خیلی مونده.

طاها:نه دیگه خانوم دکتر ما امشب میخوایم طبق خواسته ی شما زودتر شام صرو کنیم تا به بدنمونم اسیبی نرسه مگه نه هومن جان


romangram.com | @romangram_com