#گریان_تر_از_گریان_پارت_105
دوهفته ی بسیار سخت و طاقت فرسا.توی این دوهفته یه اتفاق مهم افتاده و اون اینه که تاریخ مراسم عروسیه مهرداد و شیده مشخص شد.
چند روز پیش فهمیدم مهرداد قراره توی همون بیمارستانی مشغل به کار بشه که من الان توش کار میکنم.
احساس میکنم مهرداد دوست نداره زیاد باهام روبه رو بشه ولی چراشو نمیدونم قراره اخر همین ماه یعنی حدود ده روز دیگه مهرداد و شیده با هم عروسی کنن.اتفاق مهم دیگه ای نیوفتاده.
از همون روزی که با هومن تقریبا دعوامون شد دیگه ندیدمش و از این موضوع خوشحالم هستم حوصله ی جروبحث کردن رو اصلا ندارم.
درمورد بیمارستانم که موضوع زیاد مهمی اتفاق نیوفتاده دکتر زاهدی رئیس بیمارستانه یه مرد متشخص که حدودا 37 الی40سال داره.توی محیط بیمارستان تا الان رفتارم کاملا جدی بوده.
همونطور که حدس زده بودم دارم روزای تکراری رو میگذرونم.بدون هیچ هیجان و اتفاق جدیدی.
ولی بازم راضیم اینکه روزای تکراری رو بگذرونی بدون بروز اتفاق ناخوشایند خیلی بهتر از اینه که اتفاقای بدی برات بیوفته.
مارال چند شب پیش مهردادو صنم رو به همراه شیده وخانوادش که البته فقط شامل مادرش میشد وطبق گفته های صنم پدرش مدتها پیش فوت کرده بود دعوت کرد خونه.
romangram.com | @romangram_com