#گشت_ارشاد_پارت_97


چشماي نرگس خانم برقي زد از اول که اين دختر رو ديده بود بدجوري مهرش به دلش افتاده بود و از خدا ميخواست اون عروسش باشه

نرگس:اره پسرم چرا که نه

امير :پس با بابا صحبت کنيد اگه ايشون هم راضي بودن زنگ بزنيد براي خواستگاري قرار بزاريد

نرگس خانم هول از جاش بلند شد و به سمت تلفن رفت

امير:به کي زنگ ميزني مامان

نرگس:به بابا

امير:خوب بزار شب بياد بهش بگو

نرگس :نه دير ميشه اين دختر انقدر خانومه ميترسم از دستمون بپره هرچي زودتر بريم خيال من جمع تره

امير حرفي نزد و با لبخند سري تکون داد ولي فقط خدا ميدونست تو دلش چه غوغايي به پاست

محبوبه خانم با کمک شکوفه در حال ناهار درست کردن بودن


romangram.com | @romangram_com