#گشت_ارشاد_پارت_85


فرزين با شنيدن صداش و مطمئن شدنش قطع کرد

فرزين توي سکوت فقط به دختري نگاه ميکرد که نميتونست باور کنه که خواهرشه ولي بود نيم نگاهي به دختري که رو به روش با يه لبخند ژکوند نشسته بود کرد نا خود اگاه اهي کشيد و ياد حرف دوستش محمد افتاد هميشه بهش ميگفت تو که هر روز با يه دختر ميگردي اگه يه روز ناموس خودتم با يه نفر ديگه ديدي نبايد غيرتي بشي

و اون روز فرزين بهش خنديده بود و توي تصوراتش حتي يک درصد هم نميتونست احتمال بده شايسته رو با يه نفر ببينه

دختر:وا فرزين چيه به چي زل زدي ؟

فرزين همون طور که همه ي حواسش يه شايسته بود گفت:هان؟؟هيچي همين جام پيش شما

*************************8

شايسته رو به کامي گفت:خوب به هر حال ما دوستاي خوبي براي هم بوديم و اميدوارم خوشبخت بشي خوب کاري با من نداري

کامي خنديد و با خوشرويي دستشو به سمتش گرفت و گفت:با اين که خيلي زود داري کات ميکني ولي هر جور که تو مايل باشي همون کارو انجام ميديم

شايسته نگاهي بهش کرد و گفت:هنوز عادت نکردي من دست نميدم ؟ اوکي پس خدانگهدارت باشه

از جاش بلند شد و به سمت در کافي شاپ رفت


romangram.com | @romangram_com