#گشت_ارشاد_پارت_79
شايسته از دانشگاه به سمت خونه برميگشت امروز اصولا حال تغير چهره ام نداشت
از اون روز که کامي اون حرفا رو بهش زده بود يه حس عجيب و غريبي داشت حوصله ي هيچ چيزو هيچ کاري رو نداشت
خواست کليد رو توي در بندازه که صداي خنده و شادي شکوفه و منصور به گوشش خورد
منصور:قربونت برم عزيزم من عاشقتم خانومي تو به من کمک نکني کي بکنه؟
شکوفه:خيلي بدي اصلا تو انگار منو به خاطر پول بابام گرفتي
منصور:باشه اگه اينجوري فکر ميکني اصلا نميخوام حرفي بزني خداحافظ
شکوفه :ا اااااااااااا منصور بد نشو ديگه شوخي کردم باشه عزيزم خيالت راحت ميگم به حاجي
سريع خودشو از جلوي در دور کرد و منتظر وايستاد تا منصور سوار ماشينش بشه
وقتي سوار شد سريع به سمت ماشين رفت درو باز کرد و بدون هيچ حرفي سوار شد
منصور با تعجب بهش نگاه کرد و گفت:ببخشيد شايسته خانم چيزي شده؟
romangram.com | @romangram_com