#گشت_ارشاد_پارت_45


شايسته:خوب کاري باهام نداري؟

رها:يه کم ديگه بمون هنوز ساعت3:30 دقيقه س که

شايسته در حالي که شالشو جلوي ايينه درست ميکرد گفت:نه اگه دير برسم پوستمو ميکنه اين داداشم فرهاد اصلا حوصله ندارم

رها:باشه عزيزم فقط از فردا هر روزي که وقت کردي بيا تا بهت ياد بدم

شايسته گونشو بوسيد و در حالي که جلوي در کفشاشو پاش ميکرد گفت:باشه حتما ببخشيد مزاحمت شدم خانومي مواظب خودت باش خداحافظ

رها:تو هم همين طور خداحافظ

رها حسابي توي فکر فرو رفته بود به حرفاي شايسته در مورد مردا فکر ميکرد و جواباي خودش

پوزخندي به قيافه ي خودش توي ايينه ي رو به روش انداخت

اون توي زندگيش يه مردي داشت که بي نظير بود چشمش دنبال هيچ زن ديگه اي نبود يه وفادار به تمام معنا

ولي خودش درست برعکسش بود انقدر شيطنت کرد که از دستش داد


romangram.com | @romangram_com