#گشت_ارشاد_پارت_43


شالشو از سرش در اورد و به همراه مانتوش روي مبل پرت کرد و نگاهي به اطراف خونه رو پاييد

رها با يه سيني چايي وارد پذيرايي شد

روبه روي شايسته نشست و پاهاشو رو پاش انداخت و چاييشو مزه مزه کرد

رها:خوب چه خبرا داري چي کار ميکني ؟چاييتو بخور دختر

شايسته:خوبم عزيزم هي ميگذرونيم قراره اخر هفته بريم يه مهموني اصلا حوصلشو ندارم

رها به سمت پنجره ي رفت و بيرون رو نگاه کرد و گفت:چرا ؟

شايسته:پسرشون پليسه دلم نميخواد ببينمش اخه طرف گشته

رها:چه جالب بابا تو که قرار نيست با تيريپ خفن بري خونشون که ميترسي راستي چه خبر از بهراد؟

شايسته با بي ميلي گيتار رها رو از مبل کناريش برداشت و ناشيانه روي سيماش دست کشيد چقدر دوست داشت گيتار ياد بگيره ولي اصرارش همش بي فايده موند چون مامانش حتي جرات نکرده بود به حاجي بگه چون ميدونست حاجي بي چارشون ميکنه

شايسته:هيچي بابا باهاش دارم کات ميکنم


romangram.com | @romangram_com