#گشت_ارشاد_پارت_37
همش تقصير رها بود دوست جديدش که دوست دختر فرزام دوست بهراد بود
اون براش تعريف کرده بود که عادت داشته با مرداي سن بالا اين کارو بکنه بعد هم با قاپيدن کيف پولشون ميزده به چاک
البته به جز شايسته کسي از وضع بد مالي رها خبر نداشت
رو به بهراد کرد و گفت:اون روز يه هو کجا غيبت زد؟
بهراد:خو معلومه رفتم خوش باشم که خرمگس هاي معرکه جلوشو گرفتن
شايسته با حيرت به اين همه وقيحي بهراد زل زد و گفت:تو خجالت نکشيدي منو بردي اون جا اونوقت با يکي ديگه.............
بهراد با لحن حق به جانبي گفت:پس توقع داشتي چي کار کنم؟؟؟خانوم خانوما که پا نميدن نميتونم خودمو از همه ي خوشي ها محروم کنم که بعدشم شما خودت يهو کجا غيبت زد ؟چه طوري تونستي در بري که تو رو نگرفتن؟
شايسته با خونسردي ساختگي گفت:اومدم ديدم نيستي منم ناراحت شدم و رفتم
بهراد اوهومي گفت و به روبه روش خيره شد
شايسته:جلوي بي ار تي نگه دار بايد زود برم خونه
romangram.com | @romangram_com