#گشت_ارشاد_پارت_36

شايسته خنده دلبرانه اي کرد و گفت:شما بيا فعلا اين اب پرتقالو بخور حالت جا بياد

مرد خيره به شسته نگاه ميکرد و ليوانو با يه نفس خورد

روي مبل نشستهود و سعي ميکرد که به شايسته نزديک بشه و به هر بهانه اي که شده لمسش کنه ولي اون هر بار زيرکانه ازش در مي رفت

بالاخره قرص خوجواب داد و مرد کم کم بيهوش شد

شايسته سريع از سر ش بلند شد و به سمت در رفت اول به زن حاجي که شمارش روي گوشيش بود زنگ زد و گفت که مراقب شوهرش بيشتر باشه

زن بي چاره کپ کرده بو

خودشو به ماشين مرد رسوند و با دسته کليدش خط بلند بالايي روي مان برق افتادش انداخت و به حالتي فکر کرد که مرد به هوش مياد و دائما بايد تو دستشويي بشينه

از خنده قرمز شده بود نگاه خيره ي رهگذر ها براش اصلا مهم نبود فقطز ته دلش مطمئن بود که بهترين کارو کرده و بازم انجام ميداد بايد حال اين متظاهراي خيانت کار ميگرفت

خندش ناگهان به اخم غليظي تبديل شد و زمزمه کرد :گند زديد به باور مرد

گوشيشو از توي جيبش در اورد و به بهراد زنگ زد بد نبود يه گردشي هم با اون ميرفت واسه تفريح بد نبو

کنار بهراد نشسته بود و سخت توي فکر فرو رفته بود انگار تازه به خودش اومده بود و فهميده بود چه کار وحشتناکي کرده

romangram.com | @romangram_com