#گشت_ارشاد_پارت_131
شايسته ديگه حرفي نزد و با بهت و دلي شکسته ازش فاصله گرفت ولي نميتونست ذهنش رو اروم کنه که چرا اون مجبوره ؟اين سوال مثل خوره به جونش افتاده بود
بي اختيار نگاهش به سمت زن و مرد هايي که با عشق و علاقه حلقه هاي خودشون رو انتخاب ميکردن سر خورد
به خودش فکر کرد به تنهايي که انگار تو سرنوشتش حک شده بود چرا بايد کنار امير که ميدونه اين همه ازش متنفره زندگي کنه
جنگيدن با دنيا رو گذاشت بعد ازدواج و اين که طلاقش رو ميگرفت و راحت ميشد و هم امير رو راحت ميکرد
چند تا مغازه رو بيشتر نگاه نکردن
شايسته يه حلقه ي ساده با دو رديف نگين روش انتخاب کرد و امير هم ست حلقه ي شايسته ولي از نوع پلاتينش انتخاب کرد و بيرون اومدن
ديگه همشون خسته شده بودن و قرار شد بقيه کا را رو واسه فردا بزارن
امير نگاه تندي به شايسته انداخت و با تحکم گفت:نشونت چرا دستت نيست؟
شايسته جا خورد اصلا فکر نميکرد براش مهم باشه
شايسته:خوب يادم رفت
romangram.com | @romangram_com