#گشت_ارشاد_پارت_128

ميتونست حدس بزنه امير هيچ علاقه اي بهش نداره و اين سخت عذابش ميداد عامل تمام بدبختي هاشو خانوادش ميدونست اونا مجبورش کرده بودن

اروم زير لب با بغض زمزمه کرد

دنياي بي رحميست

اينجا ارزش انسان ها را با منفعت خود ميسنجند!!!!

امير نگاهي بهش کرد دستي کلافه توي سرش کشيد با يه حرکت نابه جا اونو ناراحت کرده بود ولي دوباره حق رو به خودش داد چرا اون نبايد مثل ادم هاي ديگه خودش شريک و همراه زندگيشو انتخاب کنه

ولي دوباره صدايي بهش نهيب زد :تو خودت قبول کردي و اين دختري که کنارته از هيچي خبر نداره و غلط ميکني باهاش تلخي کني حالا هم مثل بچه ي ادم اون اخم از خودت دور ميکني و ازش دلجويي ميکني

دوباره خودش به خودش جواب داد:عمرا منو و منت کشي؟؟؟

توي عقب ماشين اما نرگس و محبوبه فارغ از درگيري هاي ذهني شايسته و امير در حال صحبت کردن براي لباس مراسم عقد بود

چراغ قرمز شد و امير ماشين رو نگه داشت شايسته هنوز نگاهش خيره به مردم بيرون بود

که يه بي ام و کنارشون نگه داشت شايسته نگاهش به نگاه راننده گره خورد

بهراد با تعجب و دهن باز به امير حسين و قيافه ي جديد شايسته خيره شده بود

romangram.com | @romangram_com