#گشت_ارشاد_پارت_116
حاجي:براي ما هم امير حسين خان بهترين گزينه تو تمام خواستگار هاي مختلفي که در اين خونه رو زدن هستن و هم من هم مادرش و برادراش راضي هستيم
علي اقا لبخندي زد و گفت:به هر حال اوني که مهمه شايسته خانمه اون قراره يه عمر با پسر ما زندگي کن
حاجي لبخند زورکي زد و گفت:بله حق با شماست
نرگس:خوب محبوبه خانم عروس گل ما کجاست؟نمياد ما ببينيمش
محبوبه:چرا حاج خانم دست بوسه شماست الان صداش ميکنم نيم نگاهي به حاجي انداخت با تائيد حاجي شايسته رو صدا زد
توي اشپزخونه شکوفه مرتب چايي ها رو توي سيني چيده بود و به دست شايسته داد و گفت :بيا اينا رو ببر فقط مراقب باش تو سيني نريزي اول کاري هم نبري جلوي پسره اول جلوي مادرش و پدرش ببر
سعي کن يه لبخند کوچيک طوري که رديف دندونات پيدا نباشه بزني
شايسته خنده ي تلخي کرد و گفت:مگه شوي لباسه و من قراره برم خود نمايي ؟نترسيد به خدا من با مهريه ي بالا خريداري ميشم
با بغض فرو خورده به سمت پذيرايي شد ناخود اگاه نگاهش به طرف امير کشيده شد ولي از چيزي که ميديد دستاش شل شد و نزديک بود تمام استکان ها از دستش پرت بشه حالت سرگيجه داشت
امير حسين نگاهشو از اون گرفته بود و با اخم غليظ رو به رو نگاه ميکرد به خودش اين اميد رو داده بود که شايد شايسته اونو نخواد و مجبور نشه تن به اين ازدواج زوري بده
ولي اين ور شايسته در حال پرپر زدن بود به خودش اميد داده بود که با رفتن از پيش خانوادش و رفتن پيش خانواده ي صدرايي و امير حسين ميتونه طعم خوشبختي نداشتشو بچشه
romangram.com | @romangram_com