#گشت_ارشاد_پارت_104
دکتر:اره تا چند ساعت ديگه ميتوني ازش بازجويي کني
امير:مرسي دکتر
به سمت اتاق دختر رفت و نگاهي بهش انداخت ديگه از اون شيطنت خبري نبود
ادمي که روي تخت خوابيده بود الان شبيه فرشته ها بود
بي اختيار دقيق تر گاهش کرد براي اولين بار صورت واقعيشو عاري از هرگونه ارايش ميديد
زياد معطل نکرد که بخواد به افکارش اجازه بده افسارشو تو دستش بگيره واسه همين بيرون منتظر موند تا به هوش بياد بايد ميفهميد چه بلايي سر اين دختر اومد بود
********************8
شايسته توي اتاقش نشسته بود و کتاب ميخوند خدا رو شکر ميکرد حداقل رمان هاش به جرم مبتذل بودن و وسيله ي فساد بودن و ياد دادن راه هاي عشق و عاشقي ازش گرفته نشده بود
ولي ذهنش خيلي درگير بود هرچي بيشتر به اخر هفته نزديک تر ميشد استرس و دلهره ي اونم بيشتر ميشد اصلا نميتونست دليل منطقي براي اين خواستگاري غير منتظره پيدا کنه
امير حسين از اون چيزايي ديده بود که اگه باباش و برادراش يک چهارمش رو ديده بودن حتما زنده زنده اتيشش ميزدن
تو اين چند وقت از زير زبون زينب کشيده بود که داداشش ادم مقيديه و به مسائل دينيش فوق العاده توجه داره پس چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com