#گندم_پارت_78
کامیار-نکنه باز یه جاواستادی ودزدکی گندم رو دیدزدی وحالا دنبال مفاد قانونی ش میگردی؟!
-گم شو!بیابریم یکی می شنوه!
دوتایی باهم رفتیم وسطای باغ ویه جاکه تاریک تربود واستادیم وباخنده گفتم:
-کامیارمن الآن واقعا احتیاج به کمک دارم!
کامیار-پسرجون توکی کمک خواستی ومن دریغ کردم؟!فقط جون مادرت دنبال ماده وتبصره وبندو این چیزانگرد وبی خودی ترس تودل ماننداز!
-نه به جون تو!این دفعه دیگه ازاین خبرا نیس!
کامیار-آفرین!حالا بگوببینم چه کمکی لازم داری تادراسرع وقت انواع واقسام خدمات رو ارائه بدم!
-می خوام یکی روپیداکنم که توعشق وعاشقی واین چیزاوارد باشه!
یه نگاهی به من کردوگفت:
-واقعا خاک برسرت کنن سامان!من اینجا بغل دستت واستادم اون وقت تو دنبال یه نفرمیگردی که تواین چیزا وارد باشه؟حالا اگه بایه پاره آجر بزنم توسرت حق ته یانه؟
-اِ...!می دونم منظورم به خودته دیگه!امابدون شوخی ولوس بازی آ!
کامیار-خب حالا شد یه حرفی!بگوببینم چی شده!
خندیدم وگفتم:
-امشب میدونی گندم بهم چی گفت؟
romangram.com | @romangram_com